رویاهای من

با تو سخن می گویم...

رویاهای من

با تو سخن می گویم...

جدایی

سلام به همه خوبان



همیشه از جدایی و طلاق هراس داشتم. و فکر می کردم کسی که متاهله دیگه نباید به فکر جدایی و طلاق باشه!!!

اما این بلا به سرم اومد و من هم مزه جدایی و طلاق رو چشیدم. الان حدود ۶ ماه میگذره ولی هنوز با خودم کنار نیومدم و فکرم مدام مشغوله!!

نمی دونم چکار کنم که از این وضعیت خلاصی پیدا کنم.

شاید هم اگه یک مقدار اوضاع و احوالم خوب بشه برگردم به هندوستان. تا شاید از این طریق روزهای هدر رفته زندگیمو بازسازی کنم. از همه مهمتر اینکه دیگه به این راحتی ریسک نکنم. البته من دیگه چیزی برای از دست دادن ندارم. و تلاش من در باقی عمرم این خواهد بود که اون رویای سابق را زنده کنم و زندگیمو از نو و البته از صفر کاملا از صفر شروع کنم.



هیچ وقت دلم نمی خواست قلبموُ هستیمو به کسی هدیه بدم که آخرش بشه جدایی و طلاق... اما چه کنم که روزگار برگش ورق خورد و من زمین افتادم.


با این حال خدا را شکر هنوز زنده ام و درس و کار بهترین تفریح و انگیزه شده. مثلا می خواهم وکیل بشم. اما ای کاش امروز می تونستم از خودم دفاع کنم.


راستی این یک سواله آی وکیلها تا حالا مجبور شدین وکیل خودتون باشین؟!! البته که نمی دونم...

به هر حال این از زندگی بی سرانجام ما که سی سال ازدواج نکردیم و هی به این گفیتم آره و به اون گفیتم باشه و به دیگری گفیتم نه و ... 




به آرزوهای قشنگتون برسین...



رویا

محبت خدا

 

 

 

ممکن است محبت خدا تاخیر داشته باشد اما ... حتمی است... 

 

سلامی دوباره

سلام به همه خوبان


انگار همین دیروز بود. 6 ماهه از ازدواجم میگذره اما انگار 6 ساله گذشته. من همیشه فکر می کردم ازدواج بزرگترین اشتباه زندگی آدمه ولی حالا دارم به این نتیجه می رسم که براستی ازدواج اشتباه محض تو زندگی آدمه. دوران مجردی بهتره. هر چند من از دوران مجردی استفاده بهینه کردم اما در دوران متاهلی چیزی دستگیرم نشد. افسوس که دیر فهمیدم.



به آرزوهای قشنگتون برسین...


رویا

ای روزگار


انگار این روزگار چشم ندارد

من و تو را

یک روز

خوشحال و بی ملال ببیند...

یک سلام

سلام  

 

آمده ام که سر نهم  

عشق ترا به سر برم    

 

اوست نشسته در نظر من به کجا نظر کنم  

اوست گرفته شهر دل من به کجا سفر برم!   

 

 

هر وقت این تصنیف استاد شجریان رو گوش می دم بی اختیار یاد کسی می افتم که به اندازه هزار نفر برام ارزش داره! اما صد افسوس که ۲۷ سال دیر شناختمش. و جز خاطره ازش چیزی بخاطر ندارم. آخه وقتی اون  شهید می شه من تازه یک ساله بودم. ۰۲/۰۳/۶۱ سالروز شهادتشه و با خودم عهد کردم هر سال این مسافت ۱۰۰۰ کیلومتری رو پیاده هم شده به دیدن مزارش برم!  

راستی امروز هم یادش اذیتم می کنه! کاش هرگز بخوابم نیومده بود و یا اینکه حداقل من هم باهاش می رفتم.  

 

یادت بخیر شهید حسن همدانی نژاد مرد ۲۲ ساله ای که جان را در طبق اخلاص نهاد و شراب عشق را نوشید.   

 

امیدوارم همه به آرزوهای قشنگشون برسن... برای من هم دعا کنید. 

 

رویا

 

پاگیر

 

 

پاگیر احساسات نشو! 

 

 

رویا

واژه هایم

 

 

 

زیر آسمانهای جهان٬ واژه هایم شکسته اند!

 

خدا و لحظه های ما

 

 

خدا در همه لحظه ها جاریست... 

 

 

به آرزوهای قشنگتون برسین.. 

رویا

خدا و راه

سلام  

 

چند روز پیش هم خسته بودم هم کلافه به خاطر یک مسئله شخصی حسابی از دست زمین و زمان خسته شده بودم. مثل همیشه کمی پیاده روی کردم. به مترو هفت تیر رسیدم. سوار شدم. باور کنید اگر با کارد که سهله با تیر هم می زدین اتفاقی نمی افتاد. تا اینکه رسیدم به ایستگاه آزادی. اومدم بیرون. این اعصاب خردکنی منو گرسنه کرده بود. به طرف مغازه ای که در مترو آزادی بود رفتم. مثل همیشه کرانچیپس و یه بسته قره قورت برداشتم. به سمت مغازه دار رفتم به ناگاه چشمم به این نوشته که به یخچال چسبانده بودند افتاد که مثل آب روی آتش خاموشم کرد:  

 

جایی که راه نیست خدا راه را می گشاید.  

 

 

تا مدتی چشمم به نوشته بود و مغازه دار بقیه پولم را روی پیش خوان گذاشت و فکر می کنم برای چند دقیقه ای متوجه هیچ چیز نشدم. این تلنگر عجیبی به من بود. تا خونه فقط به این موضوع فکر می کردم. حسابی آروم شده بودم. یکبار دیگه مطلب رو بخونین!! 

  

به آرزوهای قشنگتون برسین... 

 

رویا

گناه من

 

 

گناه من چه بود!! می خواستم پیک نباشم...