رویاهای من

با تو سخن می گویم...

رویاهای من

با تو سخن می گویم...

بازم من و جاده چالوس

سلام

دوباره شنبه عجیب اتفاقی افتاد ساعت 8.30 شب بود که بسرم زد برم بیرون. تا امدم بخودم بیام سر از جاده چالوس درآوردم. تنها جایی که آروم میشم و راندگی در شب منو دیوونه و مست می کنه. خدایا چقدر خوبه بعضی وقتها تنها بری بیرون و با دلت تنها باشی.

خدایا چقدر خوبه تو هستی بگذار دیگران نباشند. تو هستی برای من کافیه.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد