رویاهای من

با تو سخن می گویم...

رویاهای من

با تو سخن می گویم...

فراموشی


چه می توان کرد؟

این روزها

کارمان شده

فراموشی !!!

نه از روی بی خیالی

چاره ای جز فراموشی لحظه های ناگزیر نیست.

دلنوشته ها

من به هر لفظی ترا صدا کردم

مگر می شود گریان بود و اشک را پنهان کرد

تو هم اگر نخواهی

اشک کار خویش را می داند.



××××

عهد کردم

بار آخرم باشد

از مسیری نروم که روزی رد پای تو بوده است...


××××

انگار نمی شود که نمی شود

بگویی منتظرت هستم

اما نه دلت یاری می کند نه چشمهایت

تو آن انگار را در نظر نگیر

انگار نمی شود که نمی شود...


××××

می گویند: اگر عاشق شدی هم دلت هم نگاهت را یکی باشد

بیزارم از دلی که روزی صدبار عاشق می شود

بیزارم از نگاهی که روزی صدبار عاشق می شود

بی اذن دیگری.


××××

رویا

به آرزوهای قشنگتون برسین...