رویاهای من

با تو سخن می گویم...

رویاهای من

با تو سخن می گویم...

مرد نداریم


این روزها دیگر مردی نیست. دنبالش نمی گردیم. او گم شده در مثلث برمودای زمین...

رنگ عشق

محراب رنگ خون گرفت


اعیاد شعبانیه

اول شعبان ولادت امام حسین (ع) و روز پاسدار

                                           دوم شعبان ولادت حضرت ابالفضل العباس (ع) و روز جانباز

                                                                       سوم شعبان روز ولادت سید الساجدین امام زین العابدین (ع)

                                                                                                                                     مبارک باد!!!!


سوم خرداد


یاد بچه های عملیات بیت المقدس بخیر...

سال 1393

سال نو بر همه مبارک

ترخیص

سلام به همه خوبان


دیشب خیلی خوب نخوابیدم. همش یک ساعت به یک ساعت بیدار می شدم. ساعت 4 صبح بود که رسما خوابم نبرد. همینجوری فکر تو ذهنم اومد. ساعت نزدیک 6 صبح بود که بیدار شدم و بدو رفتم که ماشینمو ترخیص کنم. مثل همیشه چهارراه ایران خودرو شلوغ بود اما روان بود. ساعت 7.30 بود که رسیدم خیابون قزوین. خلافی ماشینو گرفتم صفر بود البته دو ماه پیش 240 ت ناقابل جریمه داشتم. خلاصه مسئول خلافی ها دو نفر رو راه انداخت بعد گفت دستگاهم خرابه برید خیابون هلال احمر.

خدایی من شانس آوردم که اولین نفر بودم.

خلاصه مراحل بیخود و بی جهت طی شد و ساعت 8.30 بود که رسیدم خیابون وصال و ماشینو ترخیص کردم.

ساعت 9.40 دقیقه بود که رسیدم سر کار. خیلی خوابم میومد. ناهار نیاورده بودم. ناهار هم با بقیه بچه ها خوردم. خیلی بی حوصله بودم. به هر حال بحث شیرین صادرات بود و باید اطلاعات کشور عراق رو بدست می آوردم. بعدش که رسیدم خونه کلی خونه رو تمیز کردم. مدارک رو طبقه بندی کردم. راحت شدم از این بی نظمی رنج می بردم.

اینم از امروز که گذشت.

بعضی کارها

سلام به همه خوبان



قبول کنیم که بعضی کارها رو باید بسپاریم به آقایون. مثل درست کردن ضبط ماشین و گاهی اوقات پنچرگیری که من خودم تا دو هفته کمردرد گرفتم.

ولی با این حال همیشه کارهامون خودم انجام دادم. حتی موقع گرفتن کارت پرواز و تحویل چمدان آقا اینجا نقش باربر رو ایفا می کنه.  

الان دو روزه ضبط ماشین خرابه یعنی صداش درنمی یاد. اصلا نمی دونم چشه. دیروز تا ساعت 11.5 شرکت بودم و بعدش باید می رفتم خیابون شریعتی اتحادیه که تو کلاس حضور داشته باشم. نمی دونین با چه سرعتی رفتم. مثل همیشه چهارراه ایران خودرو شده بود عین پارکینگ. ماشینها گاماس گاماس حرکن می کردند. یعنی درست زمانی که عجله داری همه جلوی راحتون می گیرن. از طرف دیگه چون من عادت به گوش دادن موسیقی هستم نبودن موسیقی خمیازه آور بود. موبایلمو روشن کردم و موسیقی گوش دادم. لامصب هیچی مثل ضبط ماشین نمی شه.


خوب رسیدیم به خیابون انقلاب. بله!!!!! ترافیک اونم این ساعات روز. حالا بدو بدو دنبال پارکینگ. من اکثر اوقات ماشینو می زارم پارکینگ کاروه. ساعتی 300 می گیره با ورودی 1000 دقیقا خون باباشو.

تو خیابون اوستا جای پارک نبود مجبور شدم برم کاوه و ماشین و سوئیچ رو ذاشتم و با سرعت برق و باد رفتم سمت بی آر تی.

ساعت نزدیک 1 شده بود . زنگ زدم و آدرس دقیق اتحادیه رو پرسیدم.

بالاخره رسیدم و مدارک رو تحویل دارم. کلاس 1.45 شروع می شد. عین لاستیک پنچر شدم. اینهمه بدو بدو آخرش زود رسیده بودم.


خدای من کلاس تا ساعت 7.45 بود. یعنی یه طناب دار باید می آورند و استادها رو دارد می زدن. همه مطالب رو ضبط کردم و گاهی هم نوشتم.

استاد ساعت 16.45 الی 19.45 در ابتدا خواست همه خودشونو معرفی کنن و سطح علمی رو بدونه. دکترای زبان از آکسفورد هم داشتیم . من و یک نفر دیگه لیسانس و بقیه فوق لیسانس بودند.

جالب بود برام که چرا اونا می خواستند ناشر بشن. هر کس به نوبه خودش اهدافشو گفت.

تو این 5 ساعت 3 بار چای و بیسکویت خوردیم. ناهار نخورده بودیم. من لقمه کباب تابه ای داشتم با یکی از بچه ها زدیم تو گوشش.

وقتی برگشتم ساعت از 8.30 شب گذشته بود و ساعت 10 خونه رسیدم. نه شام خوردم و نه وسایل فردا رو آمده کردم. با مرغ عشقها کمی حرف زدم و خوابم برد.


باران عشق


"هوا گرفته بود
باران می بارید
کودکی آهسته گفت:
خدایا گریه نکن درست میشه!"

مجوز

سلام به همه خوبان

امروز باران نسبتا خوبی در تهران بارید و تا حدودی آلودگی رو فراری داد. اما من همچنان سر درد داشتم. ساعت 9.5 صبح وزارت فهنگ و ارشاد اسلامی شهر تهران قرارا مصاحبه مجوز انتشارات داشتم. خوبیش این بود که روز زوج بود و می تونستم ماشین ببرم. اما از آنجا که ترافیک بود تو خیابان فاطمی روبری سازمان آب و فاضلاب کمی بالاتر از هتل لاله پارک کردم و با تاکسی رفتم مطهری. ساعت 9.15 بود و یک ربع وقت داشتم. دلم آدامس می خواست آ<ا مغازه ای یا دکه ای ندیدم. به سر و وضع ام نگاه کردم و وارد حراست وزارت خونه شدم.

آسانسور جای دو نفر بود. منتظر ماندم تا دور بعدی سوار شوم. پشتم به سمت حراست بود که چند آقا آمدند و من وارد آسانسور شد م که دو آقا همراه من سوار شدم. خوب دقت کردم دیدم آقای مختاباد نماینده شورای شهر تهران کنارم ایستاد. البته اولش فکر کردم اشتباه می کنم و معمولا تا زمانی که به یقین نرسم نمی پرسم. وقتی طبقه سوم از آسانسور خارج شدم دیدم بله!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! همه به استقبال آقای مختاباد آو همراهشان آمدند. البته اونا باید طبقه سوم واحد مدیریت می رفتند. خلاصه هر وقت من جای دولتی می رن وزیری یا نماینده مجلسی رو می بینم.

خلاصه همه مشغول آقای مختاباد شدند و من به واحد نشر رفتم . باورتون نمی شه وقتی وارد شدم یک ساعت منتظر شدم تا آقایون جمع بشن. من نفر دوم بود . وارد اتاق کنفرانس شدم. خانم علی واحد نشر اونجا بود و 5 آقای دیگر که تقریبا همه می خندیدن. سوالاتشون رو خیلی نتونستم جواب بدم در واقع از خوندن کتاب اصول ویرایش خیلی وقته گذشته بود ولی کمی و بیش جواب دادم و 5 دقیقه ای مصاحبه من تموم شد.


هیچی دیگه بیرون امدم و به سمت محل پارک ماشین حرکت کردم. در این حین به دوستم که ناشر بود زنگ زدم و جریان رو پرسیدم. اون گفت : کنکور که نیست ؟!! بهت مجوز می دن. حالا چند روز دیگه خانم علی بهم زنگ می زنه واسه نتیجه.


این چجورشه نمی دونم..


به آرزوهای قشنگتون برسین...

رویا

نیاز


"وقتی نیازت دارند؛ بالا می برنت

وقتی نیازشان برطرف می شود؛ بالا می آورنت"