رویاهای من

با تو سخن می گویم...

رویاهای من

با تو سخن می گویم...

باور

بگذار همین را باور کنم ؛ هنوز در یاد تو جاری ام.

درد مبهم

می گویند اگر سفر کنی؛ خیلی چیزها را فراموش خواهی کرد. اما من رفتم و نتوانستم با تو نبودن را از یاد ببرم. من نیز معتقدم رفتن یه عاشق را عاشق تر می کند.

"سفر کردم
که از یادم بری
دیدم نمی شه
آخه عشق یه عاشق
با ندیدن کم نمی شه
غم دور از تو بودن
یه بی بال و پرم کردم
نرفت از یاد من عشق
سفر عاشق ترم کرد
"


یاد همه آنهایی که روزی در کنارمان نفس می کشیدند و اکنون باور نبودنشان درد مبهم است که برایش پاسخی نخواهی یافت

تاوان

مرا دچار احساسات نکن

از من دیگر گذشت التماس کنم ترا 

آخر پای تو تاوان تلخی داده ام.

نگاه من

یقین بدار

نگاهم رو به همان آسمانی ست که روزی ترا از من گرفت.

تب زخمها


بعد تو هنوز با خودم حرفها می زنم

مثل دیوانه ها

سراغت را از همه دنیا می گیرم.

تب زخمهایم بالاست

بتو که فکر می کنم

به کما نزدیک تر می شوم...