رویاهای من

با تو سخن می گویم...

رویاهای من

با تو سخن می گویم...

سفر به کربلا - بخش اول

کن دعا مهدی بیاید یا حسین

کربلا را او گشاید یا حسین...


سلام به همه خوبان


دفعه آخری که به مشهد رفته بودم مرز مرتبه شش را گذراندم. یعنی سال 90 من 6 بار به مشهد و به پابوس امام رضا رفته بودم. بار 5 از امام رضا(ع) خیلی بصورت عادی درخواست کردم که به کربلا بروم.


دیری نپائید و کرم امام رضا(ع) مرا نمک گیر کرد. با این که هزینه سفر هنوز معلوم نبود اما به هر حال اینترنتی ثبت نام کردیم همه خانواده.

بعد از حدود دو هفته نتایج از طریق پیامک اعلام شد. تقریبا همه را اعلام کردند. برادرم به جهت اینکه هنوز خدمت مقدس سربازی را نگذرانده بود و ما فعلا سند مالیکیت به اندازه 20 میلیون نداشتیم وی و همچنین خواهرم به جهت امتحانات نتوانستند همسفر ما شوند.

به هر حال من و پدر و مادر ثبت نام کردیم. از شرکت استعفا دادم و حسابی نشستم امتحانات پایان ترم را مرور کنم و گل بکارم که البته بعدا معلوم شد که عمومی ها را طبق معمول خوب نبودند اما تخصصی ها را حسابی گل کاشتم تا جایی که سه تا بیست داشتم و ...


به هر حال بعد از پایان امتحانات وقت خوبی بود که لااقل چند روزی را با دل سیر بخوابم و دلی از عزا درآورم.

امتحانات من 5 بهمن به پایان رسید و 5 روز وقت داشتم که بار و بندیل و حلالیت و اینجور چیزها را ردیف کنم.

دلم می خواست قبل از سفر کربلا به مشهد بروم و یه جورایی با امام رضا(ع) خداحافظی کنم اما هر کاری کردم بلیط گیرم نیامد البته نا گفته نماند که تعدادی از فامیل آویزان من بودند و من هم که هر بار تنهایی به مشهد سفر می کردم و.. بالاحره قسمت نشد.

کم کم به سفر مقدس و به راستی رویایی کربلا نزدیک می شدم. مادرم عاشق امام حسین (ع) است و آرزو داشت قبل از مرگش حتما به کربلا سفر کند و بالاخره طلبیده شدیم و از قبل پدر و مادر ما هم به نوایی رسیدیم. (قابل توجه آنهایی که قدر پدر و مادر را نمی دانند از جمله خودم...)


خلاصه  روز یکشنبه به پایان رسید و فردا حرکت خواهیم کرد.