سلام به همه خوبان
دیروز ساعت 3 بعدازظهر از کارخانونه اومدم بیرون و رفتم به سمت مترو صادقیه. یه پارکینگ در پیت پیدا کردم و ماشینو پارک کردم. بعدش به سمت سربز رفتم قرارم با آقای وکیل ساعت 5 بعدازظهر بود. خلاصه دو پرونده رو گرفتم. آقای وکیل حرفای جالبی زد . در خصوص وکالت در امور حقوقی و کیفری گفت من فقط یکبار پرونده کیفری داشتم اون هم مورد خاصی نداشت بنابراین بهترین روش همون پرونده حقوقی اونهم شرکتی باشه.
می خوام نامه از دانشگاه بگیرم و دادگاه سر بلوار منزلمون برم برای کارآموزی همین امروز نامه می زنم به دانشگاه هفته ای یکبار هم که برم کفایت می کنه و کلی تجربه بدست می یارم.
ساعت 5.5 بود که از دفتر آقای وکیل اومدم بیرون. دلم برای پیاده روی تنگ شده بود. ماشین یعنی دردسر. نداشتنش بهتره از داشتنشه.
ساعت 8 شب بود که به خونه رسیدم طبق معمول جا نداشتم که پارک کنم. باور کنید تا ساعت 11 شب این ماشین بدبخت رو چهار بار جابجا کردم. اونقدر عصبانی شدم که می خواستم بزازمش سر خیابون تا ببرنش.
خلاصه با هزار بدبختی جا پیدا کردم و به خونه برگشتم.
روز شنبه باید بر شهرستان آمل برای پیگیری یک پرونده. احتمالا صبح زود باید راه بیافتم که ساعت 9 یا 10 دادگاه آمل باشم.
به هر حال روز ما هم اینجوری تموم شد. دیشب هم که با یکی ازدوستان بصورت لفظی دعوام شد چرا که منطق قبول نمی کنه و مدام به من میگه اخلاقتو عوض کن.. بعدش هم گوشی رو قطع کرد بسیار بی ادبانه. عصبانیت خون منو به جوش آورد. حیف من ...
به آرزوهای قشنگتون برسین...
رویا
دیشب هوا خیلی گرم شد. ترجیح دادم رو تخت نخوابم و بیام کنار پنجره و در و پنجره و باز بزارم. تقریبا ساعت 11 شب به بعد بود که گرد و خاک بلند شد. لحظاتی بعد رعد و برق عجیبی زد و بارون بارید. حالا قصه من برای فرداست که باید حمالی ماشینمو بکنم و تمیزش کنم.
خوب نخوابیدم. منتظر تلفن کسی بودم اما زنگ نزد. حدس زدم که باید یا خوابش برده باشه یا یادش رفته باشه.
به هر حال هوا خیلی خوب بود. کمی هم سردم شد. فکر کنم هر دو ساعت یکبار بیدار شدم و به ساعت نگاه کردم. بارون همچنان در حال آمدن بود. بالاخره ساعت 7 صبح شد و زنگ موبایل به صدا درآومد.
خداجون سلام ... صبحت بخیر...
خدا جون چقدر خوبه تو هستی... همیشه بمون...
بارون روح منو جلا داد. ساعت 15/7 بود که ماشینمو آتیش کردم و با برادرم اومدم. تا یه جایی رسوندمش و خودم به سمت کارخونه به راه افتادم. آبگرفتگی حسابی مردم رو اذیت می کرد. ماشین گیر نمی یومد ملت برن سر کار.
سر جاده کارخونه آب گرفته بود ماشین به زحمت می تونست بره چه برسه به آدم. به هر حال رد شدم و اومدم رسیدم ساختمان اداری.
وارد اتاق شدم. چقدر از این اتاق متنفرم. کاش این درس لعنتی تموم بشه و خودم دفتر وکالت بزنم.
به هر حال پنجره اتاق رو باز کردم و در اولین فرصت پست دراینجا گذاشتم.
رنگین کمان پاداش کسانی است که تا آخرین قطره زیر باران بمانند.
به آرزوهای قشنگتون برسین...
رویا
امروز آخر وقت اداری دل شوره عجیبی گرفتم.
یه اس ام اس زدم به یکی از دوستان: .... دلم خیلی شور می زنه روبراه هستی؟!!
چی برگرده بگه خوبه؟
"شور نزه! اذیتا نکن. دلت برای خودت شور بزنه. "
shur nazane.azyata nakon. delet vase khodet shur bezane.
منو می گی!!! صدای شکستن قلبمو شنیدم. بغضمو فرو بردم و با خودم گفتم کاش .... زنده بود. اگر این حرفو از من می شنید هر جا بود خودشو می رسوند.
دیگر نگران کسی نخواهم شد حتی اگر بدانم او خود من باشد...
اگر نمی توانی خود را تحمل کنی خودکشی کن این تنها راه ست که دیگران از شرّ تو درامان باشند.
سلام به همه خوبان
با کلی حرص خوردن و غذا نخوردن و از این ایراد بگیرد و .. بالاخره امتحانات تموم شد. البته یکی از درسامو خوب امتحان ندادم و بیم افتادن منو عجیب گرفته و آخرش هم می شم هشت ترمه ...
گفتم رو تعطیلی نفس راحت بکشم و کلی بخوابم اما از روز 5 شنبه همش بی قرارم. بالاخره تصمیم گرفتم خانواده رو ببرم بیرون هوا خوری کلی تهران گردی کردیم و جایی نمود که نریم. حالم از رانندگی بهم می خورد. زانوم فریاد می زد ولم کن استراحت کنم.......
روز جمع هم رفتیم بیرون و جای همه رو خالی کردیم.
شنبه هم که قربونش برم روز اول کاری و همه بی اعصاب میان سرکار. راستش چند مدتیه خسته شدم. خدا به دادم برسه کی می خوام بازنشسته بشم و بمونم خونه دیگه هیچ کس حوصله منو نخواهد داشت. دلم می خواد یک کلاسی چیزی سرگرمی برم. ازدواج هم که فعلا تعطیله...
کلی پرونده حقوقی سرم خراب شده. شرکت هم که از خدا خواسته پولی نمی ده. البته مهم نیست من فقط گیر امسالم بعدش هم که ارشد و کانون دیگه پشت گوششمون دیدن منم می بینن. واییییی چقدر نالیدم........
به آرزوهای قشنگتون برسین..
رویا
چقدر کم توقع شده ام نه اغوشت را میخواهم نه یک بوسه
و نه بودنت را همین که بیایی از کنارم رد شوی کافیست
مرا به ارامش میرساند اصطحکاک سایه هایمان