رویاهای من

با تو سخن می گویم...

رویاهای من

با تو سخن می گویم...

واژه هایم

 

 

 

زیر آسمانهای جهان٬ واژه هایم شکسته اند!

 

نظرات 3 + ارسال نظر

سلام صمصمی ترین نام خدا
سلام رویای نازنین
خوب هستین شما؟
کوتاه بود
جالب بود
و تاثیر گذار
اما غمگین
چرا؟
[گل]
[گل]
[گل]
بربالین باد توپای می نهم
می گذرم مات
دیوانه وار می گریم
به گریه درخت
سیاه می پوشم در سپیدی برف
همراه با بچه ها آدم برفی می سازم
دلم آبستن است
گریه می زاید
اشک چشمم زنگوله می بندد
بردرخت
و.....
تنم روی برف می رقصد.
[گل]
فانوس دلت همیشه در سوسو عزیز جان

هیاهو ی باد درسیاهی شب می پیچد
وآسمان بی ستاره حضوری غریبانه داشت
کومه ای با چید های گلی
با زخم هایش ،ایستاده بود
فانوسی بر فراز از کومه
سوسو می زد
وانسانی دردیدار باد
با فریاد ی خفته درگلو
وبا قامتی خمیده ،درپناه دیدار آرامیده بود
باد ،
دفتر خاطرتش را ورق می زد
آرزویی شبیه زیستن
دوباره موج می زد
در کلبه ی نمناک سودش!

سخت نگیر جونم! دل ما رو شکوندن صدامون در نیومد. اینم می گذره..........

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد