رویاهای من

با تو سخن می گویم...

رویاهای من

با تو سخن می گویم...

یک روز با پائیز

سلام به همه خوبان  

 

تقریبا یک ماه داره از فصل پائیز که - فصل آغازها و پایانهاست - می گذره. نمی دونم فقط من اینجوریم یا همه تقریبا دچار این احساس هستند؛ غروب که می شه بغضی نامعلوم گلومو به دردمیاره. انگار یاد کسی می افتم که یا در کنارم نیست و یا از نبودنش در عذابم.  

غروب پائیز عمر کوتاهی داره ولی امان از اون دل که گرفتار غروب و غم نارنجی رنگ اون بشه. به هر حال امیدوارم این پائیز هم مثل پائیزهای خوب خدا که گذشتند و سرنوشت ما ها رو رقم زدند و تلخی ها و شیرینی ها با خود بهمراه داشتند- بگذره و عمرمون را با عزت و سربلندی حداقل در برابر خودمون طی کنیم.  

 

 

به آرزوهای قشنگتون برسین... 

 

 

رویا

فایده عشق

"موج با تجربه صخره به  دریا برگشت  

کمترین فایده عشق، پشیمانی ماست..."

صبح بخیر

دیروز کلی خسته بودم. 

یک راست رفتم اتاق خودم. برای لحظه داخل کیفم را نگاه کردم. ای داد بیداد! دوباره مدارک ماشینمو گم کردم. من اصلا حواسم سرجاش نمی یاد. به نظرم تو پمپ بنزین جا گذاشتم. دادشم وحید و صدا کردم و گفتم بیا برم پمپ بنزین شاید اونجا جا مونده باشه.  

هنوز رو صندلی ماشین ننشسته بود که گفت رویا بیا اینجا پیش صندلی راننده است.  

به ارواح خبیس (خبیث) عمه ام اینجا نبود. من کل ماشین رو گشتم.  

 

به هر حال عذاب و مصیبت این منو گرفته بود که چجوری و با چه حال و حوصله ای باید بروم دنبال المثنی!!!!!!!!!!!!!!!!!! 

 

 

به هر حال اعصابم بهم ریخت تا جایی که شام نتونستم چیزی بخورم.  

کمی درس خوندم و مطالعه کوتاه داشتم. نمازمو خوندم و با یکی از دوستان تلفنی صحبت کردم. بعدش هم ساعت نزدیک 11 شب بود که خودمو انداختم رو تخت بلکه خوابم ببره.  

نخیر امشب من خواب ندارم مثل اینکه.  

ساعت نزدیک 12 شب بود که چشمام از خستگی داشت از کاسه درمیومد. البته من از این شانسها ندارم که تا صبح راحت بگیرم بخوابم.  

ساعت یک ربع به 5 بود که بیدار شدم. نگاهم به ساعت افتاد و اخمام رفت تو هم. نشدو بر شیطون لعنت بلند شدم و نمازمو خوندم و دوباره گسیل شدم به سم ت تخت رفتم. خدای من چرا من خوابم نمبره. 

نزدیک بود خودمو بزنم. ولی نشد. تا ساعت 6 صبح بیدار بود. نخیر امشب خواب به ما نیومده . با خودم فکر کردم پاشم برم پارک قدمی بزنم و ورزش کنم. داشتم آماده می شدم که دیدم هوا تاریکه. حالا من بیام از اینجا برم پارکی که هوس کردم (منظور چیتگر) بعدش بیام برگردم و دوش بگیرم کلی وقت می بره. منصرف شدم. گرفتم دراز کشیدم. نزدیک رفتن به سرکار بودم که حس کردم داره خوابم می بره.  

بیدار شدم و ماشین و دستی کشیدم و به سمت کارخانونه به راه افتادم.  

 

مثل همیشه زود رسیده بودم.  

 

به هر حال این هم از دیروز و امروز صبح ما.  

 

خدا جون! سلام صبح قشنگت بخیر!!!!!!!!!!!! 

 

 

 

 به آرزوهای قشنگتون برسین... 

 

رویا

خواب

سلام 

دیشب یکی از دوستان لطف کرد این پیامک رو زد. راستش بعد از اون خیلی گریه کردم چون اون لحظه رو تجربه کردم و الان اون آدم دیگه در کنار من نیست. 

 

 

"منم که تا تو نخوابی نمی برد خوابم  

تو درد عشق ندانی  

بخواب آسوده  

ز ریشه کندن این دل تبر نمی خواهد  

به یک اشاره می افتد درخت فرسوده."