رویاهای من

با تو سخن می گویم...

رویاهای من

با تو سخن می گویم...

دلتنگ

هر چند که دلتنگ تر از تنگ بلورم
با کوه غمت سنگ تر از سنگ صبورم

اندوه من انبوه تر از دامن الوند
بشکوه تر از کوه دماوند غرورم

یک عمر پریشانی دل بسته به مویی است
تنها سر مویی ز سر موی تو دورم

ای عشق به شوق تو گذر می کنم از خویش
تو قاف قرار من و من عین عبورم

بگذار به بالای بلند تو ببالم
کز تیره ی نیلوفرم و تشنه ی نورم

از قیصر امین پور

توکل پرندگان

سلام به همه خوبان

 

کاش توکل پرندگان بودم که تشنه بر می خیزند

گرسنه بال می زنند

و سیر و سیراب به خواب می روند

به هیچ دغدغه فردا...

 

جواد محقق

سخنی کوتاه اما...

سلام به همه خوبان

 

انگار تو این دنیا ساخته شدی برای درد و مصیبت . همه غصه ها برای ما مسلمان هاست .

مگه چه گناهی کردیم که مسلمان شدیم ؟

شادی تو زندگیمون مرده ؟ اصلا شادی برای ما ها حرامه!!

تا چشماتو باز می کنی نیمی از عمرت گذشته و داری پیر می شی نه از زندگی و نه از نعمتهای خدا استفاده کردی!!

تا سی سالگی که بدویی تا پولی جمع کنی و تشکیل زندگی بدی !! بعدش هم که وارد زندگی بشی پیر شدی و جوونی هم که نکردی !! هان عمرت تموم شد...

خودمو میگم .. و تو که در اندیشه من هستی و حرفهایم را می شنوی ...

به قول اخوان ثالث:

 

زندگی می گوید اما ..... باز باید زیست..

به هرحال گذشت هرچند اون طوری که می خواستیم نشد ...

رویا هم به خاطره ها خواهد پیوست ... مثل همه گلهای این سرزمین ..

 

 

 

 

 

 

 

رومانا

 

رومانا... می آید

بیشه نور

 

((در دل من چیزی است

مثل یک بیشه نور

مثل خواب دم صبح

و چنان بی تابم

که دلم می خواهد بدوم تا ته دشت

بروم تا سر کوه

دورها آوایی است

که مرا می خواند...))