رویاهای من

با تو سخن می گویم...

رویاهای من

با تو سخن می گویم...

الفرد هیچکاک

آلفرد هیچکاک: واقعا آدم‌ترسویی هستم!

 
 سال‌ها گذشته و هنوزهم لفظ «استاد مسلم» در حوزه سینما، برازنده آلفرد هیچکاک است. جملاتی منتخب از او در خاطر مانده است. کارگردانی که هنوز بسیار می‌توان از او آموخت.

1 -
تلویزیون حق زیادی به گردن روانشناسی دارد؛ هم از این نظر که اطلاعات خوبی درباره آن می‌دهد و هم این که نیاز به روانشناسان را افزایش می‌دهد.

2-
دیالوگ‌ها، صداهایی هستند مثل دیگر سروصداهای فیلم. از زبان کسانی خارج می‌شوند که در حقیقت، چشم‌هایشان مشغول روایت داستان است.
 

3 -
کنایه والاترین وجه ادبیات است.

4 -
بهترین انتخاب بازیگر را کمپانی «دیزنی» دارد. اگر از یک بازیگر خوششان نیاید فقط کافی است که پاک کن را بردارند.
 

5
- من آدم ترسویی هستم این فهرست چندتا از چیزهایی است که آدرنالین خونم را بالا می‌برد: ۱) بچه‌های کوچک ۲ ) پلیس‌ها ۳) ارتفاع ۴) این که فیلم بعدی ام به اندازه آخرین فیلمی‌که ساخته ام خوب نباشد.
 

6 -
من تمام سعی ام را به کار گرفتم تا از هر نوع سختی و پیچیدگی دور باشم. می‌خواهم همه چیز دور و بر م ساکت و به شفافیت بلور باشد.

7 -
فیلم خوب فیلمی ‌است که حتی اگر صدایش را هم قطع کنید، تماشاگران کاملا در جریان داستان قرارگیرند.

8 -
زمان فیلم باید متناسب با حوصله تماشاگر باشد.

9 -
«فیلم روانی» برای من یک کمدی بزرگ است. یعنی جز این هم نباید می‌بود.

1۰ -
از این که بتوانم تماشاگرها را مثل پیانو بنوازم واقعا لذت می‌برم.

-
صحنه‌های قتل را مثل صحنه‌های عاشقانه فیلم برداری کنید و صحنه‌های عاشقانه را مثل صحنه‌های قتل.

1۲ -
«کری گرانت» تنها بازیگری است که واقعا عاشقش هستم.
 

13 -
واقعا درک نمی‌کنم چرا خیلی‌ها آزمایشات شان را سر صحنه فیلم برداری انجام می‌دهند. به نظر من همه چیز باید از قبل روی کاغذ آورده شود. مثل آهنگسازی که بعد از ساعت‌ها کلنجار و بالا و پایین کردن نت‌ها، دست آخر موسیقی زیبایی می‌سازد. چیزی که باید به دانشجوها آموزش بدهیم این نوع قدرت تخیل است. این عنصر مهمی‌است که معمولا همه نادیده اش می‌گیرند.

14 -
تخم مرغ‌ها مرا به وحشت می‌اندازند. حتی بدتر از وحشت، حالم را به هم می‌زنند. یک حجم کروی سفید، بدون هیچ منفذی... تا به حال چیزی مشمئز کننده تر از شره زرده تخم مرغ بعد از شکستن دیده اید؟ خون به خاطر رنگ قرمزش آدم را سر حال می‌آورد. اما زرده تخم مرغ... اه! من که تا به حال حاضر به مزه کردنش نشده ام.

15 -
درک مقوله ترس آنقدرها هم سخت نیست. ما همه در کودکی از چیزهایی می‌ترسیدیم. مثلا از این که شنل قرمزی کوچولو با گرگ بد گنده روبه رو شود. الان هم چیزی عوض نشده. چیزی که امروز ازش می‌ترسیم از همان جنسی است که دیروز ما را می‌ترساند. فقط نوع گرگ را عوض کرده اند.
 

16 -
انتقام شیرین است و چاق تان هم نمی‌کند.

17 -
بزرگ ترین شانسی که در زندگی ام آوردم این است که واقعا آدم ترسویی هستم. راستش از این لحاظ احساس سعادت می‌کنم. این برای من یک موهبت است که مقداری ترس در خودم حس کنم، چون به نظرم یک قهرمان شجاع نمی‌تواند یک فیلم پرتعلیق بسازد.
 

18
- روزی کسی به من گفت که هر دقیقه یک قتل رخ می‌دهد. بنابراین من دیگر وقتتان را نمی‌گیرم. برگردید سرکارتان.

19 -
تنها راه خلاصی من از ترس‌هایم این است که درباره شان فیلم بسازم.

20 -
یک راه حل عالی برای گلودردتان سراغ دارم: ببریدش.

21
-
سابق بر این هم بدمن‌ها سبیل‌های تابیده داشتند و هر وقت سگی می‌دیدند لگدی نثارش می‌کردند. امروزه تماشاگران باهوش تر شده اند. آن‌ها دیگر دوست ندارند روی صورت  آدم بده، نور تاکیدی بیندازیم و از بقیه جدایش کنیم. بدمن‌های امروزی باید از میان مردم عادی و با همان ضعف‌ها و شکست‌ها انتخاب شوند.
 

22 -
آدم کش‌ها در فیلم‌ها همیشه خیلی تروتمیز و شیک نشان داده شده اند. کاری که من انجام می‌دهم این است نشان دهم کشتن یک انسان، می‌تواند چه قدر سخت و کثیف باشد.

23 -
من ضد پلیس‌ها نیستم. فقط از آن‌ها می‌ترسم.

تا مدتی نیست...

سلام به همه خوبان  

 

امروز یه جورایی آخرین روزی هست که سرکار می رم. بعدش امتحانات دانشگاه و بعد هم سفرهای جدید. اونقدر تو فکر بودم که یادم رفت باید ایستگاه مترو فردوسی پیاده شم. رفتم دروازه دولت دوباره برگشتم به سمت فردوسی و از آنجا که اتوبوسهای آرژانتین هم همیشه شلوغه به زحمت سوار شدم.   

خلاصه امروز هوا ابریه و قرار گذاشته که بباره.   

 

اصولا  من آدم پر هزینه و راحت طلبی هستم و تا حالا هر چی پول درآوردم تا رفتم سفر یا به این و اون بخشیدم البته بازم مهم نیست هنوز جوونم و آرزو دارم و آرزو بر جوانان عیب نیست. ((جبران می شود...)) 

 

شاید تا مدتی نتوانم پستی ارسال کنم بدانید که سرم شلوغ بوده نه اینکه این دنیای مجازی رو فراموش کرده باشم. اما خیلی جالبه که درست سال پیش هم همین روزها رفتم به سفر... که قرار شد به درخواست یکی از دوستانم در مورد اون سفر فعلا چیزی ننویسم و الا حرفها بسیار دارم.  

 

به آرزوهای قشنگتون برسین... 

 

رویا  

 

با دلتنگیهایم چه کنم؟

 

 

لحظه هایی که گذشت لحظه های دشواری بود

گریه های محزونی که حجم خدا را پر کرد

بر سر نهادم از روی بی تابی، سجاده اشگ بارانم را

نیامدی و ندیدی، چه فریادها گوش خدا را پر کرد...

سفر به مشهد

سلام به همه خوبان  

 

راستش امسال تصمیم گرفته بودم تا هشت بار برم مشهد پابوس امام رضا(ع) تا به امروز 6 بار رفتم. دو بار دیگه مونده. چندان هزینه ای هم در بر نداشته. علی الاقاعده قبل از رفتن به کربلا یکبار دیگه میرم که بشه هفت بار.  

 

بعد از کربلا هم که دو سفر دیگه در پیش دارم (پول هم نیست مثل همیشه....)  

 

 

اجالتا به آرزوهای قشنگتون برسین... 

 

رویا

سخن روز 2

سرم را نه ظلم می تواند خم کند  

نه مرگ  

نه ترس  

سرم فقط برای بوسیدن دستهای تو خم می شود مادرم...

شایستگی

 

هیچ امری را نپذیر مگر اینکه خود را شایسته آن بدانی.  

 

امام حسین (ع)  

 

تو چند ساله می شوی؟

تو چند ساله می شوی؟

 اگر ناگهان خاکها به کناری بروند

تو باز سخن خواهی گفت ؟

تو از چه خواهی خواند؟

از کدام عشق آتشین به زبان می رانی؟

دوباره آیا جوانی؟

از کدام واژه خواهی گفت؟

به من بگو من درمانده ام!

نگاه تو مرا کشانده این سوها

تو چند ساله می شوی؟

اگر باز از تو آدمی سازند

آیا باز بر آسمان آبی جنوب دستی خواهی کشید

بیا! این تو و این آسمان جنوب!

خرمشهر کجاست ؟

سوسنگرد کجاست؟

هویزه و هورالعظیم کجایند؟

چرا پاسخم نمی دهند این خونین دیوارها

بیا! آسمان هنوز بی قرار توأند

هنوز آبی نشده اند

منتظرند

آسمان برای تو مهیاست

پس چرا نمی آیی؟

هنوز فاتحان خرمشهر نرفته اند در انتظار توأند

و نگاه من که به هر سو می نگرد

اما از تو نشانی نیست

راستی وقتی بال گشودی و رفتی

رویا را با خود بردی؟!!

تو چند ساله می شوی؟!!... 

 

 

به یاد شهید حسن همدانی نژاد 

 

سفری جدید

 

سفر مرا زنده می کند و انگیزه ای فولادین برای زیستن... 

 

همیشه دوست داشتم با پدر و مادرم سفری هر چند کوتاه داشته باشم. اما تا به امروز که 32 سال از زندگی ام می گذره نداشتم.  

همیشه سفرهای طولانی وکوتاه را به تنهایی می رفتم. تنهایی هم دوران و لذت خاص خودش را دارد. اما این سفری که ان شاا.. بعد از امتحانات پایان ترم دانشگاه خواهم داشت و البته با پدر و مادر، سفر معنوی به کربلا خواهد بود.  

 

مطمئنا منم و یک دفتر و یک قلم و چشمهایی که خیره به جاده ها خواهد بود. اگر بشه و مهلتی باشه یکی از دوستانم که در کردستان عراق زندگی می کنه رو می بینم. البته فکر نکنم اونا حق ورود به کربلا و نجف رو داشته باشند ولی به هر حال چون از دوستان قدیمی من هست و ارزش و احترام خاصی برای کشور ایران و رسم و رسومات ما داره، حتما عرض ادبی خواهم داشت.  

 

این سفر ان شاا.. 9 بهمن شروع میشه و 20 به پایان می رسه.  

 

بعد از این سفرهم دو سفر دیگر در پیش خواهم داشت که فعلا از آن اسم نمی برم.  

راستی درست سال گذشته اسفند ماه بود که سفری 20 روز داشتم و جای همه را خالی کرد.  

 

 

به آرزوهای قشنگتون برسین...  

 

 

رویا

سال آخر

سلام  

 

امسال یه جوریایی سال اخر دانشگاه هستم و خیلی سرم شلوغه تازه خودمو دارم برای ارشد آماده می کنم.  

 

برام دعا کنین تا بتونم وکیل خوبی بشم. 

 

 

به آرزوهای قشنگتون برسین...  

 

رویا

رشته محبت

 

من رشته محبت خود را پاره می کنم  

با شد که گره زنی تا به تو نزدیک تر شوم...