رویاهای من

با تو سخن می گویم...

رویاهای من

با تو سخن می گویم...

انکار

خوشبحال پرنده ها که هر جای دنیا که پرواز می کنند خاطرات لانه مشترک را انکار نمی کنند.





به آرزوهای قشنگتون برسین...
رویا

امروز و فردا

سلام به همه خوبان

امروز بالاخره رئیس رو راهی کردیم بره لیبی آب و هوا عوض کن. خیلی خوشحال بود. از کشورهای آفریقایی فقط الجزایر رفته بنده خدا. بعدش هم از هر کشوری بر میگرده واسشون عیب درمیاره!!



تا ده روز لیبی هست و بعد که برمی گرده کل کارخونه میشه عین کشتی به گل نشسته بری همه !!


فردا من دیوان عدالت اداری هستم برای پیگیری دو پرونده هم شعبه 15 کار دارم هم دادخواست جدید باید تقدیم کنم. راستی یه پرونده حقوقی که اتباعش یه اقای یونانی هست بهم واگذار شده که در حال پیگیری هستم.



به آرزوهای قشنگتون برسین..



رویا

نسخه نا مبارک

سلام به همه خوبان


خدائیش از این نسخه جدید اصلا راضی نیستم.

نبرد


مامان با بابام چند شب پیش با هم دعواشون شد ، 
مامانم قهر کرد رفت خونه مامانش اینا 
بابام گفت به جهنم خودم به تنهایی زندگی میکنم 
بعد از چند شب که کلی ظرف نشسته تو کابینت جمع شد 
دستا رو زد بالا ظرفا رو بشوره دیدم زیر لب داره غر میزنه 
و میگه اینم شد زن ببین این قابلمه ها چقدر جرم گرفته سیاه شده 
صدام زد اهای پسر بیا ببین انقدر ساییدم این قابلمه ببین چه برقی میزنه 
کیف کن برو برا مامانت تعریف کن 
رفتم نگاه 
کردم دیدم همه قابلمه های تفلون مامانم 
رو با سیم ظرف شویی به قدری ساییده که سفید شده .... 
... فقط اب دهنم رو قورت دادم 
و اماده شروع نبردی به عظمت جنگ جهانی دوم شدم =))




بــــرای ِ هــر کـس کـه رفــتـنی سـت

فــــقـط بــــایــــد ..

کنــــار ایــستــاد ..

و ..

راه بـــــاز کـــــرد !

بــه هـمـیـن ســـادگــــی !

----


ببند در آن دلت را …


که به روی همه باز است


یخ کردم …



-----------------------


هر چقدر

عطـــرت را عوض کنی

باز هم تنـــت

بوی کثیف خیـــانت را میدهد…

عزیز لعنـــتی ام…


--------------------------


چشمهای تو شفاف ترین برکه هاست

اما قامت من شاید آنقدر بلند

که توی چشمهای تو جا نمی شود

باید برای عاشقی هایم

دریا می جستم !



----------------------------



حالم به هم می خورد از کلمه های “عزیزم” و “عشقم”

من را همان “ببین” صدا کن…!



-----------------------



یه سری از عقل فقط دندونشو دارن . . .



-------------------



به بعضیا باید گفت :

شما سیرابی گاوم نیستی چه برسه به جیگر ما !!!



-----------------------

عاشق آن لحظه ام

که نه از تو

و نه از تعلقات تو خبری نیست . . .


-------------------------



درد مـــــن چشمـــــانـــی بــــو د

کــه بــه مــن اشکــ هدیـــه میــــداد

و بــه دیگــــران چشمــــــــکــ ـ ـ  ـــ !‬



----------------------------



حالا که رفته ای

حسابی که هوا را بی من نفس کشیدی

سر دو راهی که رسیدی

 به چپ برو

به جهنم ختم می شود !


-------------------------

پنگوئن و بیخودی جون


سلام به همه خوبان


امروز الحمداله خوب بودم. گوش دردم بهتر شده بود. راستش ما در کارخونه رئیسی داریم که فقط خودش خودشو می تونه تحمل کنه. اگر از دور راه رفتنشو ببینی (به قول همکار در واحد...) شبیه "پنگوئن" می مونه.

برای اولین بار که این اسمو گذاشتیم از خنده دل درد گرفته بودیم. تو شرکت قبلی هم که بودیم آقایی بود که بهش "بیخودی " می گفتیم . البته این افراد از اسمی ببراشون گذاشته بودیم هرگز اطلاع نداشتند.

به نظرم این آدمها که فکر می کنند همه چیز می دونن و نه حرف و نه کار دیگران رو قبول ندارد اندازه مورچه هم چیزی بارشون نیست. البته غیبت نشه وی این فقط حس من نیست. اگر خوب دقت کنیم چند دوست صمیم هم ندارند.



موندم این چند روز تعطیلی رو چکار کنم؟!! بنزین که اصلا ندارم. همین امروز تموم شد. حقوق هم که به بیست و چهار ساعت نکشید پر.


خدا بزرگه



به آرزوهای قشنگتون برسین...

رویا

دهه شصتی ها


یاد قدیما بخیر ..دهه شصتی ها حتما بخونین- البته من دهه پنجاهی هستم


پسره ۸ سالشه از باباش تبلت میخواد

والا ما ۸ سالمون بود دستمونو گاز میگرفتیم
که جاش بمونه شبیه ساعت مچی بشه
به قدری کیف میکردیم انگار ساعت سواچ دستمونه
.
.
.
جمعه یعنی تلویزیون سیاه سفید ۲۱ اینچ پارس ، گزارش هفتگی ، بوی نم ، مشق های ننوشته …
این تعریف از جمعه هیچوقت از سرم بیرون نمیره !
.
.
.
یکی از وحشتناک ترین لحظه های دوران مدرسه این بود که صبح دیر برسی مدرسه و ببینی هیچ کسی توی حیاط نیست …

.
.
.
یادش بخیر :
گل گل ، گل اومد ، کدوم گل ؟ همون که رنگارنگاره برای شاپرکها یه خونه قشنگه ! کدوم کدوم شاپرک ؟ همون که روی بالش خالهای سرخ و زرده ، با بالهای قشنگش میره و برمیگرده ، میره و برمیگرده … شاپرک خسته میشه … بالهاشو زود میبنده … روی گلها میشینه … شعر میخونه میخنده !!!
.
.
.
شما یادتون نمیاد ، دبستان که بودیم وقتی معلممون میگفت “یه خودکار بدید به من” ؛ زیر دست و پا همدیگه رو له و لورده میکردیم تا زودتر برسیم و معلم خودکار ما رو بگیره …
.

سایر خاطرات به یاد ماندنی در ادامه مطلب…

.
.
ﻣﺎ ﻓﻘﯿﺮ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﯿﻢ ﺗﻮﭖ ﭘﻼﺳﺘﯿﮑﯽ ﺩﻭﻻﯾﻪ ﮐﻨﯿﻢ ﻭﺍﻣﯿﺴﺎﺩﯾﻢ ﯾﻪ ﺗﻮﭘﯽ ﺳﻮﻻﺥ بشه و ﭘﺎﺭﻩ ﺵ ﮐﻨﯿﻢ … ﺍﻭﻧﺎیی ﮐﻪ ﭘﻮﻟﺪﺍﺭ ﺑﻮﺩﻥ ﺩﻭﺗﺎ ﺗﻮﭖ ﻧﻮ ﻣﯿﮕﺮﻓﺘﻦ ﯾﮑﯿﻮ ﭘﺎﺭﻩ ﻣﯿﮑﺮﺩﻥ !!!
.
.
.
یادش بخیر بچه که بودیم از این فرفره کاغذیا درست میکردیم و میدویدیم تا بچرخه ؛ بعضی وقتا هم که دیوارو نمیدیدیم و با سر میرفتیم توی دیفال …
.
.
.
“بی سرو صدا ، وسایلتونو جمع کنین با صف بیاید برید توو حیاط ؛ معلمتون نیومده”
یکی از ناگهانی ترین و سورپرایز کننده ترین جملات دوران مدرسه …
.
Www.KamYab.Ir
.
شما یادتون نمیاد اونوقتا شعر “قسم به اسم آزادی” از تلویزیون پخش میشد باهاش غلط غلوط میخوندیم تا میرسید به جای “همه به پیش … به یکصدا …”
یه دفعه به تقلید از خواننده هاش اوج میگرفتیم و با شور داد میزدیم “جامدادی عزیز ما” !
.
.
.
یادش بخیر قدیما تلویزیون که کنترل نداشت یکی مجبور بود پایین تلویزیون بخوابه با پاش کانالها رو عوض کنه …
.
.
.
یادش بخیر ، اون قدیما وقتی چسب نواری کم میاوردیم از جلد کتابامون می کندیم …
.
.
.
مامانم که شیشه پاک کن میخرید ، لحظه شماری میکردم تا اون ماده ی داخلش تمومه بشه بعد توش آب پر کنم بازی کنم …
این بلند مدت ترین برنامه ریزی بود که تو بچگی انجام میدادم !!!
.
.
.
یادش بخیر یه برگ از درخت میکندیم میذاشتیم رو دستمون با اون یکی دست محکم میزدیم روش میترکید کلی حال میکردیم !
.
.
.
یادتونه قدیما موقع پخش فوتبال میگفتن “کسانی که تلویزیون سیاه سفید دارن بازیکنای مثلا پرسپولیس رو به رنگ تیره میبینن” ؟؟؟
.
.
.
کیا یادشونه وقتایی که معلم میخواست سوال بپرسه پاک کنمونو مینداختیم زیر میز که بریم بیاریمش و تو تیررس نگاه معلم نباشیم ؟
.
.
.
بچه که بودیم هرجا خوابمون میبرد ، صبح توی تخت خودمون بیدار میشدیم …
.
.
.
ﺷﻤﺎ ﯾﺎﺩﺗﻮﻥ ﻧﻤﯿﺎﺩ ﺑﭽﻪ ﻛﻪ ﺑﻮﺩﻳﻢ ، ﺭﻭﺯﻫﺎ ﺭﻭ میشمردیم ﺗﺎ ﺟﻤﻌﻪ ﺑﺮﺳﻪ ﺗﺎ ﺑﺎ ﻧﺎﻫﺎﺭ ﻧﻮﺷﺎﺑﻪ ﺑﺨﻮﺭﻳﻢ …
ﻳﻪ ﺷﻴﺸﻪﻱ ﻛﺎﻣﻞ ﺗﻮ ﻳﻪ ﻟﻴﻮﺍﻥ ﻛﻪ ﺗﺎ ﺳﺮﺵ ﻳﺦ ﺑﺎﺷﻪ !
.
.
.
یادش بخیر :
من کارم ، من کارم ، بازو و نیرو دارم ، هر چیزی رو میسازم ، از تنبلی بیزارم ، از تنبلی بیزارم …
بعد اون یکی میگفت : اسم من ، اندیشه ه ه ه ه ه ، به کار میگم همیشه ، بی کار و بی اندیشه، چیزی درست نمیشه ، چیزی درست نمیشه !!!
.
.
.
یادش بخیر یکی از بازیای محبوب بچگیمون کارت جمع کردن بود با عکس و اسم و مشخصات ماشین یا موتور یا فوتبالیستها یا ضرب المثل یا چیستان …
.
.
.
یادش بخیر اون موقعی که شلوار مکانیک مد شده بود و همه پسرا میپوشیدن …
.
.
.
بچگیا تفریحمون این بود که وقتی جوراب می پوشیدیم و پامو روی فرش می کشیدیم و به یه نفر دیگه دست میزدیم تا جرقه بزنه !!!
.
Www.KamYab.Ir
.
یادش بخیر قبل از برنامه کودک که ساعت پنج بعد از ظهر شروع میشد ، اول بیست دقیقه عکس یک گل رز بود با آهنگ بعد اسامی گمشدگان بود با عکساشون که وحشتی توی دلمون مینداخت که این بچه ها چه بلایی سرشون اومده ؟
آخر برنامه هم نقاشی های فرستاده شده بود که همش رنگ پریده بود و معلوم نبود چی کشیدن … تازه نقاشی هارو یه نفر با دست میگرفت جلوی دوربین ، دستش هم هی میلرزید !
آخرش هم : تهران ولیعصر خیابان جام جم ساختمان تولید طبقه دوم ، گروه کودک و نوجوان …
.
.
.
دهه شصت یعنی :
یعنی بیدار شدن با بوی نفت بخاری نفتی
یعنی صف کیلومتری نون
یعنی آتاری و میکرو
یعنی برنج کوپنی
یعنی فخرفروختن با کتونی میخی
یعنی تلویزیون سیاه و سفید
یعنی آدامس خروس نشان
یعنی کارت بازی با دمپایی
یعنی کپسول بوتان و پرسی
یعنی نوار کاست
یعنی بوی نفتالین لای رختخواب
یعنی خریدن لبو و لواشک از سر کوچه ی مدرسه
یعنی سوختگی نارنجی رنگ بلوز کاموایی
یعنی نیمکت سه نفره
پوشیدن لباس داداش بزرگه
یعنی ساختن آدم برفی با لگن حموم
یعنی بوی نم زیر زمین
یعنی چوبین و برونکا
یعنی تیله بازی
یعنی اشکنه و خشیل
قاشق زنی تو چهارشنبه سوری
عاشق شدن از پس پرده حیا و شرم
یعنی صدای آژیر قرمز
یعنی سریال اوشین
دهه شصت یعنی من
یعنی تو
یعنی ما !




منبع: kamyab.ir

کنکور ارشد آزاد

سلام به همه خوبان


امروز ساعت 8 صبح واحد تهران جنوب دانشگاه آزاد - کنکور داشتم. سوالات به نظرم بد نبود . ولی متون تخصصی کلا هیچی جواب ندادم.

خیلی خوابم گرفته بود بعد از امتحان. دو روز هم بود که گوش درد بدی گرفته بودم. از یک طرف بچه ها بهم زنگ می زدن بیا همدیگرو ببینیم تو دانشگاه. وای بدون ماشین اصلا قدم از قدم برنمی دارم.

کیفم اونقدر سنگین بود که دلم می خواست بزارمش وسط خیابون. چادر سرم بود اونم می خواستم بزار زمین فرار کنم. اونقدر خسته بود.

شب گذشته قطره گوش داخل گوشم ریخته بودم و اثرات آن صبح معلوم شده بود. به اندازه یک نعلبکی روی روسریم نقاشی شده بود. اوه اوه وسط امتحان هی گوشمو پاک می کردم.

خلاصه ساعت 10 کنکور تموم شد و به سمت خیابان انقلاب به راه افتادم. البته از آنجا که منزل ما غرب تهران بود و محل امتحان تقریبا جنوب تهران یاد حرف خواهرم افتادم که موقع تعیین حوزه این سنجش دارت می اندازه تا انتخاب کنه. آخه منی که تو غرب هستم سه ساعت زودتر باید راه بیفتم اونم تازه نیم ساعت قبل از شروع امتحان اونجا باشم. همه جا هم که طرحه.چه فکری کردین خدایشششششششششششش

خلاصه رسیدم پارکینگ کاوه. فقط و فقط می خواستم از شرش کیف و خوراکی و این وسایل خلاص بشم. اولین اقدام که چادرمو درآوردم. داشتم از گرما هلاک می شدم.

تقریبا خلوت بود و زودتر از اونی که فکر کنم به خونه رسیدم.

منو می گی نه ورداشتم و نه برداشتم گرفتم خوابیدم.. اصلا لباسامو نصفه نیمه درآوردم. انگار کوه کنده بودم. البته درگیر کردن ذهن و تفکر به یک مسئله همیشه خستگی بیشتری نسبت به جسم داره. داشتم می مردم. دیگه نمی دونم رفت و آمد چطوری بود تو  واحد من.

وقتی بیدار شدم ساعت سه و نیم رو گذشته بود. یعنی از 12 تا 3 خوابیدم بود. همه اومدن که منو بیدار کنن که ببرمشون پارک  سرخیابونمون.

نمی دونم شما هم اینطوری هستید یانه که دلتون می خواهد هر چی دم دستتون هست بزنید تو سر کسی که اومده و از خواب بیدارتون کرده !!!

به هر حال همه رفتن و من کمی غذا خوردم و دوباره ترجیح دادم بگیرم و بخوابم. ماشینمو برادرم جابجا کرده بود و سرکوچه بود. رفتم آوردمش در خونه .

بعد اومدم خوابیدم تا ساعت 7 شب.

الان هم در خدمت شما هستم.


به آرزوهای قشنگتون برسین...


رویا

فقط یک درصد


می دونی اشکال ما آدمها چیه؟
از کسی که دوستش داریم استغفرا.. خدا می سازیم. و می دونی که خدا نمی خواد شریک داشته باشه. به خاطر همین همه چیز رو مهیا می کنه که عشقتو از دست بدی. و فقط و فقط جای خدا باشه اون دل قشنگت.

یادت باشد فقط یک درصد وجود دارد که کسی در دلت باقی بماند.