رویاهای من

با تو سخن می گویم...

رویاهای من

با تو سخن می گویم...

کمی دیر ... ولی آمدم...

سلام به همه خوبان

 

 

آمدم ولی کمی دیر ...

مگر با این دنیا و دل مشغولی هاش میشه به دلت سر بزنی .. بگی از خودت و از همه اتفاقهایی که برات رخ داده

چند ماهی که نبودم اتفاقات عجیب و غریبی رخ داد هم تلخ و هم شیرین اما هر چه که بود...گذشت..

با دوستان جدید آشنا شدم ..عزادار شدم... دل تنگی ها داشتم.. اما بودم در این دنیا و همه چیز رادیدم..... راستی کاش می شد این وبلاگ رو تو اون دنیا هم ادامه بدم... یکی نیست بگه حالا اینو تموم کن اون پیش کشت....

تو این مدت که نبودم با آدمهای مختلفی رو برو شدم و واقعا از همشون درس گرفتم شاید اگه منو ببینین اون رویای سابق نیستم خیلی فرق کردم و البته خوشحالم دارم اونی میشم که همیشه آرزوشو می کردم...(اینو نشنیده بگیرین..)

کمتر از یک هفته مونده سال ۸۵ رو به خاطره ها بسپاریم...

همه دوستامو یاد کردم .. رومانا هم تا ۲ هفته پیش من بود رفتتا ۴ ماهه دیگه...

 

شاید برای بعد از مدتی که نیومده بودم فعلا تا اینجا بسه!!!!

بهترین مترجم کسی است که سکوت دیگران را ترجمه کند...

همه گلهای زیبای این سرزمین رو به شما تقدیم می کنم...

 

پیشاپیش سال نو مبارک!!!!!!!!!!!!!!!!!!!