رویاهای من

با تو سخن می گویم...

رویاهای من

با تو سخن می گویم...

باران عشق


"هوا گرفته بود
باران می بارید
کودکی آهسته گفت:
خدایا گریه نکن درست میشه!"

عید سال 93 چیکاره ام؟

سلام به همه خوبان


راستش همش تو فکر عید امسال هستم. هر چند در سوگ عزیزانم عیدی نخواهیم داشت ولی عجیب قصد سفر کردم. در هر حال امکان سفر به تنهایی خیلی بالاست. راستش تنهایی خیلی جالبه و به من خیلی خوش می گذره. این که خودت تصمیم بگیری یهویی مسیر سفرتو عوض کنی و هر جا دوست داشتی توقف کنی و هر مدل غذا دوست داری بخوری به یک دنیا می ارزه. همیشه دلم می خواست فرزندی داشته باشم اما از آنجا که هم همسر و هم فرزندم رو با هم از دست دادم این این چیزها خیلی آزارم می ده. خدایا هر چی تو بخواهی همون قسمت ما آدمها کن. آمین.


در هر صورت عید امسال اگر خونه بمونم با دیوانگی از نوع دائم همراه خواهد بود. بنابراین اگر شده این شهرهای بغل گوش تهران سر می زنم. سال 92 سال زیاد جالبی برام نبود. ولی همین که درس تموم شد و مدارک رو روی هم انبار کردیم خودش کلیه.

اجالتا به آرزوهای قشنگتون برسین...

رویا

خوشحالم


سلام به همه خوبان

 

خدایا !

خدایا خوشحالم . از اینکه زنده ام نفس می کشم و هنوز هم رشته ارتباطی من با تو قطع نشده .

خوشحالم که تا اینجا با من بودی و خواهی بود.

خوشحالم که نگران من هستی !!

خوشحالم که هنوز صدایم را می شنوی این یعنی من هنوز وقت دارم که زندگی کنم .

خوشحالم باز هم فرصتی دادی تا تو را صدا کن ؟!

با تو حرف بزنم از همه چیز از گذشته هایم از فردایی که نمی دانم چه بر من خواهد گذشت .

از روزهایی که خیلی دلتنگ می شوم .

از روزهایی که بال پرواز آرزو می کنم و پر می کشم به سویت .

خوشحالم که دلم برای تو تنگ می شود .

خیلی از این شبهای دلتنگیم با تو به گفتگو نشسته ام و سجده بر آستانت سائیده ام

با تو حرفها زده ام و گریسته ام

انگار روبرویم نشسته ای و مرا تماشا می کنی !!

انگار همیشه با منی همیشه احساس می کنم یکی دارد مرا نگاه می کند.

امروز دلتنگ تر از همیشه ام .. باز هم به قلب من سر بزن...



بنده کوچک تو .... رویا

مجوز

سلام به همه خوبان

امروز باران نسبتا خوبی در تهران بارید و تا حدودی آلودگی رو فراری داد. اما من همچنان سر درد داشتم. ساعت 9.5 صبح وزارت فهنگ و ارشاد اسلامی شهر تهران قرارا مصاحبه مجوز انتشارات داشتم. خوبیش این بود که روز زوج بود و می تونستم ماشین ببرم. اما از آنجا که ترافیک بود تو خیابان فاطمی روبری سازمان آب و فاضلاب کمی بالاتر از هتل لاله پارک کردم و با تاکسی رفتم مطهری. ساعت 9.15 بود و یک ربع وقت داشتم. دلم آدامس می خواست آ<ا مغازه ای یا دکه ای ندیدم. به سر و وضع ام نگاه کردم و وارد حراست وزارت خونه شدم.

آسانسور جای دو نفر بود. منتظر ماندم تا دور بعدی سوار شوم. پشتم به سمت حراست بود که چند آقا آمدند و من وارد آسانسور شد م که دو آقا همراه من سوار شدم. خوب دقت کردم دیدم آقای مختاباد نماینده شورای شهر تهران کنارم ایستاد. البته اولش فکر کردم اشتباه می کنم و معمولا تا زمانی که به یقین نرسم نمی پرسم. وقتی طبقه سوم از آسانسور خارج شدم دیدم بله!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! همه به استقبال آقای مختاباد آو همراهشان آمدند. البته اونا باید طبقه سوم واحد مدیریت می رفتند. خلاصه هر وقت من جای دولتی می رن وزیری یا نماینده مجلسی رو می بینم.

خلاصه همه مشغول آقای مختاباد شدند و من به واحد نشر رفتم . باورتون نمی شه وقتی وارد شدم یک ساعت منتظر شدم تا آقایون جمع بشن. من نفر دوم بود . وارد اتاق کنفرانس شدم. خانم علی واحد نشر اونجا بود و 5 آقای دیگر که تقریبا همه می خندیدن. سوالاتشون رو خیلی نتونستم جواب بدم در واقع از خوندن کتاب اصول ویرایش خیلی وقته گذشته بود ولی کمی و بیش جواب دادم و 5 دقیقه ای مصاحبه من تموم شد.


هیچی دیگه بیرون امدم و به سمت محل پارک ماشین حرکت کردم. در این حین به دوستم که ناشر بود زنگ زدم و جریان رو پرسیدم. اون گفت : کنکور که نیست ؟!! بهت مجوز می دن. حالا چند روز دیگه خانم علی بهم زنگ می زنه واسه نتیجه.


این چجورشه نمی دونم..


به آرزوهای قشنگتون برسین...

رویا

سوگ

" در سوگ عزیزانم امسال عید نخواهم داشت"

روزی دیگر

سلام به همه خوبان


امروز 22 بهمن سالروز انقلاب اسلامی ایران و در واقع روز استقلال ایران است. درست یک سل بعدش من متولد شدم بنابراین از روزهای انقلاب چیزی به خاطر ندارم. امروز رو استراحت می کنم و فردا کنکور ارشد دارم. مثل همیشه منو می اندازن جایی که همیشه ترافیک هست و جای پارک پیدا نمی شه. دانشگاه تهران -  پل گیشا حوزه امتحانی ام هست. نمی دونم از بچه های کارشناسی کسی رو می بینم یا نه؟

به هر حال قبول نشدن تو کانون ضربه سختی به من زد و تمام برنامه های منو عوض کرد. راستش یه جورایی بی انگیزم کرد. در واقع الان فقط دارم گذران می کنم و آینده دیگه برام مهم نیست. یه پیشنهاد سفر بهم شده که اگر پول و ویزاش جور بشه می رم. ممکنه یه ماه ایران نباشم. البته قبلش هم یه سری به دریای شمال ایران می زنم. احساس می کنم به آرامش دریا نیاز دارم و حتما که تنها می رم. همه سر کارن حوصله و وقت دریا اومدن رو ندارن.. حالا منو م یگین حاضرم تمام عمرم تو سفر باشه و لحظه ای تو خونه و بیکار نباشم.

امیدوارم این سفر جور بشه چون بعدش هم باید برم یونان. یه پرونده مربوط به یکی از دیپلمات دارم که باید حتما وکالتشو از سفارت ایران ایران در آتن بگیرم. یکسال میشه که هنوز نتونستم هزینه سفر و غیره رو جور کنم آخه من هزینه های دیگر هم دارم. بعدش هم مگه چقدر درآمد دارم من


و در آخر امیدوارم همه به آرزوهای قشنگشون برسن برای من هم دعا کنید زندگی ام به همین منوال بگذره. راستی اگر بگم به همه آرزوهام رسیدم باورتون میشه؟!!!




به آرزوهای قشنگتون برسین...

رویا


هر آهنگ

این منم

که با هر آهنگی

به گریه وا می دارد.


بی تو چگونه می گذرد؟

در این فصل سرد

و این شبهای دراز

و این شب سرد سرد

که حجم آدمی خشکیده است؛

و تو

تو که در حجم سرد و نمور خاک خفته ای

بگو امشب به تو چه می گذرد؟

چه کسی چراغ برایت می آورد؟

چه کسی دستهایت را ها ها می کند

کاش گرمای اتاقم را برایت می آوردم

و یا تن تب آلود من ترا به ذوب می رسانید

بگو

بگو در گور سرد و نمناک

در گورستان تاریک و وحشت آور بر تو چه می گذرد؟

بی من به تو در گور چه می گذرد ؟

می دانی؟آخر چند روزی است برف می بارد

سرد سرد سرد

مه غلیظ

هوای برفی و غم انگیز

مرا دیگر شاد نمی کند بی تو .

اگر قول بدهی به دنیای من برگردی؛

من نیز قول می دهم

تمام عمر باقی مانده را روی برف بخوابم 

چه خیالی

چه خیالی بی رنگ

و چه دردی است نبودنت

بخواب که حس تنهائیت

و تنها بودن در گور سرد

مرا بیشتر می آزارد

اما

فقط بگو

بگو

این شبها

بی من چگونه می گذرد؟!!



رویا

غم آلود

می گذرد

مثل همه روزهای جمعه

مثل همه روزهایی که به غم آلوده است.

کاش می توانستم برای زخم هایت درمانی بیابم.




عاشقانه

"سعی کن عاشق کسی بشی که اگه سرتو رو شونه هاش گذاشتیو خوابت برد
سرتو رو زمین نزاره !"