رویاهای من

با تو سخن می گویم...

رویاهای من

با تو سخن می گویم...

بدون شرح

خدایا!

یاری کن

امیدمان پایدار باشد.

امتحان ارشاد

سلام به همه خوبان


امروز ساعت 11 صبح به سمت خیابان شریعتی - اتحادیه رفتم تا  در آزمون مقدماتی نشر شرکت کنم. عجب امتحانی داشتیم. فقط خندیدیم. بماند چرا. ساعت 3 بود که امتحان تموم شد و به سمت محل پارک ماشینم راه افتادم. خیابان بهزاد نزدیک میدان انقالب گذاشته بودم. نخیر خبری نبود. خیابون رو گشتم.فکر کردم شاید یادم رفته کجا گذاشتم. کم کم احساس آلزایمر داره بهم دست می ده . از یک راننده پرسیدم. گفت شاید برن پارکینگ کاوه. گفت از اون آرایشگاه مردونه بپرس. رفتم  و پرسیدم. بله!!!!!!!!!!!! جرثقیل ماشینمو برده بود. رفتم از پلیس میدون انقلاب پرسیدم. اونم گفت برو وصال .

هیچی دیگه رفتم و ماشینمو اونجا دیدم. درست 5 دقیقه قبل از اومدن من جرثقیل برده بود. فقط ضبط ماشینو برداشتم و برگشتم خونه. خدایا کی می خواد فردا مراحل ترخیص رو طی کنه. کاش به کسی وکالت می دادم و می رفت. به هر حال فردا باید برم خیابون قزوین و مراحل ترخیص رو طی کنم. فقط مشکل عوارض شهرداری و خلافی . که خلافی ندارم ولی باید از پلیس +10 بگیرم و عوارض رو هم پرداخت کنم. واییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی

اینم از امروز که گذشت...

آخر هفته

باز غروبی دیگر فرا می رسد

آخر هفته که می شود

به آمار نزدیک می شوم

می شمارم می شمارم

که چه ؟

که چند روز است

که چند سال است

نبودن تو مرا شکنجه می دهد

کاش جایمان عوض می شد

حتی برای لحظه ای

حتی به اندازه مژه بر هم زدنی

می خوام بدانم

تو به اندازه تمام روزهای تلخ من

چه خواهی کشید؟!!

باز این هفته به پایان رسید

و بالشی تر

بوی اشک چقدر بد است

می خواهم بدانم تو چقدر گریسته ای؟!!








رویا


خوشحالم


سلام به همه خوبان

 

خدایا !

خدایا خوشحالم . از اینکه زنده ام نفس می کشم و هنوز هم رشته ارتباطی من با تو قطع نشده .

خوشحالم که تا اینجا با من بودی و خواهی بود.

خوشحالم که نگران من هستی !!

خوشحالم که هنوز صدایم را می شنوی این یعنی من هنوز وقت دارم که زندگی کنم .

خوشحالم باز هم فرصتی دادی تا تو را صدا کن ؟!

با تو حرف بزنم از همه چیز از گذشته هایم از فردایی که نمی دانم چه بر من خواهد گذشت .

از روزهایی که خیلی دلتنگ می شوم .

از روزهایی که بال پرواز آرزو می کنم و پر می کشم به سویت .

خوشحالم که دلم برای تو تنگ می شود .

خیلی از این شبهای دلتنگیم با تو به گفتگو نشسته ام و سجده بر آستانت سائیده ام

با تو حرفها زده ام و گریسته ام

انگار روبرویم نشسته ای و مرا تماشا می کنی !!

انگار همیشه با منی همیشه احساس می کنم یکی دارد مرا نگاه می کند.

امروز دلتنگ تر از همیشه ام .. باز هم به قلب من سر بزن...



بنده کوچک تو .... رویا

سوگ

" در سوگ عزیزانم امسال عید نخواهم داشت"

بی تو چگونه می گذرد؟

در این فصل سرد

و این شبهای دراز

و این شب سرد سرد

که حجم آدمی خشکیده است؛

و تو

تو که در حجم سرد و نمور خاک خفته ای

بگو امشب به تو چه می گذرد؟

چه کسی چراغ برایت می آورد؟

چه کسی دستهایت را ها ها می کند

کاش گرمای اتاقم را برایت می آوردم

و یا تن تب آلود من ترا به ذوب می رسانید

بگو

بگو در گور سرد و نمناک

در گورستان تاریک و وحشت آور بر تو چه می گذرد؟

بی من به تو در گور چه می گذرد ؟

می دانی؟آخر چند روزی است برف می بارد

سرد سرد سرد

مه غلیظ

هوای برفی و غم انگیز

مرا دیگر شاد نمی کند بی تو .

اگر قول بدهی به دنیای من برگردی؛

من نیز قول می دهم

تمام عمر باقی مانده را روی برف بخوابم 

چه خیالی

چه خیالی بی رنگ

و چه دردی است نبودنت

بخواب که حس تنهائیت

و تنها بودن در گور سرد

مرا بیشتر می آزارد

اما

فقط بگو

بگو

این شبها

بی من چگونه می گذرد؟!!



رویا

غم آلود

می گذرد

مثل همه روزهای جمعه

مثل همه روزهایی که به غم آلوده است.

کاش می توانستم برای زخم هایت درمانی بیابم.




عاشقانه

"سعی کن عاشق کسی بشی که اگه سرتو رو شونه هاش گذاشتیو خوابت برد
سرتو رو زمین نزاره !"

درد

"ﺩﺭﺩ ” ﺑﻌﻀﯽ ﺁﺩﻣﺎ ﺭﻭ ﻧﻤﯿﺸﻪ ﺩﯾﺪ
ﻧﻪ ﮐﻪ ﻧﺸﻪ، ﺷﺎﯾﺪ ﺭﻭ ﻧﻤﯿﮑﻨﻦ
ﺑﻪ ﺟﺎﯾﯽ ﻣﯿﺮﺳﻦ ﮐﻪ، ﺑﻪ ﯾﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﭘﻨﺎﻩ ﻣﯿﺒﺮﻥ
ﺑﻌﻀﯿﺎ ﺑﻪ ﮐﺎﺭ،
ﺑﻌﻀﯽ ﺑﻪ ﺳﺎﺧﺘﻦ،
ﺑﻌﻀﯿﺎ ﮐﺸﯿﺪﻥ،
ﺑﻌﻀﯽ ﺑﻪ ﻧﻮﺷﺘﻦ
ﻭ ﺑﻌﻀﯽ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺧﻮﻧﺪﻥ …
ﻫﻤﯿﻨﺎ ﻫﺴﺘﻦ ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﺣﺎﻟﺸﻮﻧﻮ ﻣﯿﭙﺮﺳﯽ،
ﻟﺒﺨﻨﺪ ﻣﯿﺰﻥ “ﺧﻮﺑﻢ ” ، ” ﺧﻮﺑﯿﻢ ” …
ﻣﻦ ﮐﻪ ﺧﻮﺑﻪ ﺧﻮﺑﻢ …
ﺷﻤﺎ ﭼﻄﻮﺭﯾﺪ؟ …
.

دنیای تو

رویای من !



همه کس من !


باور کن من هم بیاد تو هستم


حتی زیر همین خروارها خاک


حال دلم از تو بدتر است


باور کن من هم بیاد تو هستم


هنوز بارو ندارم  تو را دیگر ندارم 


هنوز رفتن خویش را باور ندارم


تجربه ندیدن تو تجربه تلخی است


باور کن من هم بیاد تو هستم


می دانم 5 سال گذشت...


و یاد من ترا آزرد 


قلب ترا بد شکست


دست تقدیر بود


خواست خدا بود


من اسیر خاک شوم و تو در دنیا بمانی


می دانم چقدر سخت است


یقین بدار برای من جدایی از تو سخت بود


امروز که بر مزارم آمدی


دلم می خواست از خاک برخیزم


و ترا سیر تماشا کنم 


بلا گردون تو شوم


بپذیر دیگر من نیستم


بپذیر " همسرت" دیگر نیست


بمان


بمان با خاطرات خوش


و


و


دعا کن


دعا کن


شاید


شاید 


به دنیای تو بر گردم "




همسرت م