فرشته ها میتوانند مرد هم باشند
به
سلامتی اون پدری که هنگام تراشیدن موی کودک مبتلا به سرطانیش گریه ی فرزندش رو دید
ماشین رو داد به دستش در
حالی که چشمانش پر از گریه بود گفت : حالا تو موهای منو بتراش !
به سلامتی پدری که نمی توانم
را در چشمانش زیاد دیدیم ولی از زبانش هرگز نشنیدم ...!!!
به سلامتی پدری که طعم پدر داشتن رو
نچشید ،اما واسه خیلی ها پدری کرد
سلامتی اون پدری که شادی شو با زن و بچش تقسیم میکنه اما غصه شو با سیگار و دود سیگارش . . .
به سلامتی پدری که کفِ تموم شهرو جارو
میزنه که زن و بچش کف خونه کسی رو جارو نزنن..
همیشه
مادر را به مداد تشبیه میکردم ، که با هر بار تراشیده شدن، کوچک و کوچک تر میشود…
ولی پدر
...
یک خودکار شکیل و
زیباست که در ظاهر ابهتش را همیشه حفظ میکند
خم به ابرو نمیاورد و
خیلی سخت تر از این حرفهاست
فقط هیچ کس نمیبیند و
نمیداند که چقدر دیگر میتواند بنویسد …
پدرم هر وقت میگفت "درست میشود" ...
تمام نگرانی هایم به یک باره رنگ میباخت...!
پدرم ،تنها کسی است که باعث میشه بدون
شک بفهمم فرشته هاهم میتوانند مرد باشند ! به سلامتی هرچی پدره
"کـاش مـی فـهـمیـدی .... قـهـر میـکنم تـا دسـتـم را مـحـکمتر بگیـری و بـلـنـدتـر بـگـویی: بـمان... نـه ایـنـکـه شـانـه بـالا بـیـنـدازی ؛ و آرام بـگویـى: هـر طور راحـتـى ... !"
♡
دنیا را بغل
گرفتیم گفتند امن است هیچ کاری با ما ندارد
خوابمان برد
بیدار شدیم دیدیم آبستن تمام دردها یش شده ایم
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
* *
*اینجا در دنیای
من، گرگ ها هم افسردگی مفرط گرفته اند*
*دیگر گوسفند
نمی درند*
*به نی چوپان دل
می سپارند و گریه می کنند...*
* *
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
**
**اجازه ... !
اشک سه حرف ندارد ... ، اشک خیلی حرف دارد!!!*
**
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
* *
*می خواهم
برگردم به روزهای کودکی آن زمان ها که : پدر تنها قهرمان بود .*
* عشــق، تنـــها
در آغوش مادر خلاصه میشد
*
*بالاترین
نــقطه ى زمین، شــانه های پـدر بــود ... *
*بدتـرین دشمنانم،
خواهر و برادر های خودم بودند
. *
*تنــها دردم،
زانو های زخمـی ام بودند.
*
*تنـها چیزی که
میشکست، اسباب بـازیهایم بـود
*
*و معنای
خداحافـظ، تا فردا بود...!*
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
* *
*این روزها به
جای" شرافت" از انسان ها *
* فقط" شر" و " آفت" می بینی !*
* *
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
* *
*راســــــتی،
دروغ گـــــفتن
را نیــــــــز، خـــــــــوب یاد گـــرفتــه ام...!
"حــــال مـــن
خـــــــوب اســت" ... خــــــوبِ خــــوب*
* *
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
* *
*میدونی"بهشت"
کجاست ؟ *
*یه فضـای ِ چند
وجب در چند وجب
! *
*بین ِ بازوهای
ِ کسی که دوسـتش داری...*
* *
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
* *
*وقتی کسی
اندازت نیست
*
* دست بـه اندازه
ی خودت نزن...*
* *
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
* *
*این روزها
"بــی" در دنیای من غوغا میکند!
بــیکس ، بــیمار
، بــیزار ، بــیچاره بــیتاب ، بــیدار ، بــییار ،
بــیدل ، بـیریخت،بــیصدا
، بــیجان ، بــینوا
*
*بــیحس ، بــیعقل
، بــیخبر ، بـینشان ، بــیبال ، بــیوفا ، بــیکلام
،بــیجواب ، بــیشمار ، بــینفس ، بــیهوا ، بــیخود،بــیداد
، بــیروح
، بــیهدف ، بــیراه ، بــیهمزبان *
*بــیتو بــیتو
بــیتو......*
* *
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
* *
*ماندن به پای
کسی که دوستش داری
*
* قشنگ ترین
اسارت زندگی است
!*
* *
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
* *
*می کوشم غــــم
هایم را غـــرق کنم اما*
* بی شرف ها یاد
گرفته اند شــنا کنند
...*
* *
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
* *
می دانی
یک وقت هایی
باید
روی یک تکه
کاغذ بنویسی
تـعطیــل است
و بچسبانی پشت
شیشه ی افـکارت
باید به خودت
استراحت بدهی
دراز بکشی
دست هایت را
زیر سرت بگذاری
به آسمان خیره شوی
و بی خیال
ســوت بزنی
در دلـت
بخنــدی به تمام افـکاری که
پشت شیشه ی
ذهنت صف کشیده اند
آن وقت با خودت
بگویـی
بگذار منتـظـر
بمانند !!!*
**
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
* *
*مگه اشک چقدر
وزن داره...؟
*
*که با جاری
شدنش ، اینقدر سبک می شیم...*
* *
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
* *
*من اگه
خـــــــــــــــــــــدا بودم ...*
* یه بار دیگه
تمـــــــــــــــوم بنده هام رو میشمردم *
* ببینم که یه
وقت یکیشون تنــــــــــــــها نمونده باشه ...*
*و هوای دو نفره
ها رو انقدر به رخ تک نفره ها نمی کشیدم
سلام به همه خوبان
دیروز خانواده خواهر بزرگم که چهار نفر بودند رو بدرقه کردیم برای سفر کربلا.
دو ساعت مرخصی گرفته بودم و با سایر اعضاء خانواده برای بدرقه رفتیم.
امروز ساعت نزدیک 1 بود که با شوهر خواهر تماس گرفتم. یک ساعت بود که از مرز مهران عبور کرده و در راه نجف بودند.
یاد سفر معنوی خودم افتادم. احتمالا تا ساعت 3 در نجف اشرف باشند.
یاد سفر زیبا و ملکوتی کربلا بخیر.
ان شاء ا... کسانی که آرزوی دیدن کربلا و کربلائیان رو دارند به زودی زود مشرف بشوند.
به آرزوهای قشنگتون برسین..
رویا
سلام به همه خوبان
دلم لک زده برای یک مسافرت اساسی. اگر (خارج از کشور باشه که چه بهتره) ترجیحا هندوستان باشه لطفا!!!!!!!!!
این روزها حال و روز خوبی ندارم. احساس می کنم به یکنواختی زندگی رسیدم. دیروز نتونستم برای مراسم ترحیم استادم برم مسجد جامع شهرک غرب. یعنی تنها بودم و دوستم مریم هم خسته بود.
دیروز که جمعه بود زیاد خوش نگذشت و مدام خواب بودم. اون تغییر اساسی که پیش از این خبر داره بودم را باید سریعتر انجام بدم تا از این بلاتکلیفی راحت بشم.
صبح به کارخانه محل کارکه رسیدم و از درب نگهبانی گذشتم نگهبان جلوی راهمو گرفته و می گه خانم ق. من یک کار حقوقی دارم برام انجام می دی؟
مشکلشو پرسیدم. به نظرم خیانت در امانت است البته اگر مدارک کافی داشته باشه. دلم سوخت چون کار شخصی انجام نمی دم معمولا. شاید تو رودربایستی گیر کردم و گفتم مدارکتو فردا بیار.
خبر خاصی در کارخانه نیست همین رو بگم که از بس وضع اقتصادی کشور بحرانیه که اکثر کارخانه دارها در حال تعلیق و نهایتا تعطیله.
اجالتا به آرزوهای قشنگتون برسین...
رویا
سلام
راستی هر روز که می گذره به این و بلاگ فکر می کنم. فرق بین من و بلاگ در اینه که من مطالبمو تو این مکان می گذارم اما وبلاگ فقط و فقط صبورانه حرفهای منو گوش می ده و این اجازه رو می ده که دیگران هم از حرفهای من آگاه بشن. در وحله دوم اینکه وبلاگ مثل فرزند خودت می مونه. الان فرزند من 8 ساله شده. اخلاقش هم خوبه. اون داره بزرگ میشه و عمری از من می گذره. یادش بخیر اردیبهشت سال 85 بود. من چند ماهی بود که از هند برگشته بودم. حوصله کار رو نداشتم. با این حال تو وزارت علوم استخدام شدم و کارو شروع کردم. هنوز به محل کارم عادت نکرده بود هر چند آدمهایی که دور و اطرافم بودند همه تحصیل کرده و بسیار متواضعی بودند. مثل خانم مهندس اشتری، آقای دکتر کریمیان اقبال، و ...
هر چند مدت زیادی نبودم اما خاطرات خوبی بود. یادش بخیر امیدوارم هر کجا هستند شاد و خرم باشند البته زیر سایه لطف الهی..
خلاصه اینکه باید قدر این وبلاگ ها رو دونست و تلاش کرد مطالبی منعکس شود که ارزش مطالعه و خواندن داشته باشه. بالاخره این سال هم تموم میشه مثل همه سالهایی که گذشت. امیدوارم خدا عمر با عزت به همه بده و از این گرفتاری نجات بده و به کشتی آرامش رهنمون کنه. آمین.
به آرزوهای قشنگتون برسین...
رویا