رویاهای من

با تو سخن می گویم...

رویاهای من

با تو سخن می گویم...

بوسه


سرم را نه ظلم می تواند خم کند ،

نه مرگ ،

نه ترس ،

سرم فقط برای بوسیدن دست های تو خم می شود مادرم ؛

بوی مرگ

سلام به همه خوبان 


راستش امروز تو کارخونه خیلی سرم شلوغ بود. باور کنید حتی نتونستم خوب غذا بخورم. شاید کمی بی ربط باشه ولی دلم برای حرم مطهر امام رضا (ع) خیلی تنگ شده منتظر یک روز تعطیل هستم تا به پابوس برم. بعد از سفر کربلا یکبار به مشهد مقدس رفتم. و شاید زیباترین سفر.



نمی دونم اما این روزها احساس عجیبی دارم. بوی مرگ همه جا با من است. هر چند اونقدر آمادگی مرگ رو دارم که در باور کسی نمی گنجد. احساس می کنم پوست دنیا برایم تنگ است. احساس زندانی را دارم که دیگر از انفرادی خسته شده و به هوای تازه نیازمند است. 



من که خود خدای امید و آرزو بودم دیگر آرزویی ندارم. احساس می کنم دیگر لبریز شده ام از خویش. 

نفرین بر لحظاتی که بی امید بگذرد.



به آرزوهای قشنگتون برسین...


رویا 


دست دلم

امروز دست دلم را می گیرم 

دیگر بهانه به دستت نمی دهم تا دستش بیاندازی. 



امتحان کن

سلام. 


راستش دیشب حال خوشی نداشتم. با اینکه تصمیم گرفته بودم دیگه غصه نخورم اما گریه امانم نداد. با این حال به خودم نهیب زدم اگر همسرم در کنارم نیست اما هنوز مشکلاتم را به تنهایی بدوش می کشم. اگر هنوز نگاه سنگین اطرافیان آزارم می دهد و اگر های دیگر اما باز خدا هست. ای خدا چقدر خوبه تو هستی. چقدر خوبه وقتی از همه چیز و همه کس دل می بریم اما تو همچنان هستی . و می گی بنده من مگه میشه من تو رو فراموش کنم. یادت باشه هر جا بری بازم برمی گردی پیش من. یادت باشه وقتی به من فکر می کنی آرامش پیدا می کنی و گریه و خوابیدن تنها بهانه بیش نیست. پس بی زحمت از همون اول دلت با من باشه همه چیز من بهت می دم. بنابراین دور سلسل نگرد.


راستی راستی هر چقدر هم که دور خودت بچرخی و بخودت بگی من همه چیز و درست می کنم و بخواهی خدارو لحظه ای از یادت ببری همون لحظه ای که از یاد خدا غافل بودی کار دستت می ده. می گی نه امتحان کن اما عواقبش و مسئولیتش پای خودت.


در ضمن

به آرزوهای قشنگتون برسین...

رویا

هوای گریه - هوای خنده

امروز بر عکس هر روز دیگه کمی انگیزه دارم.  

با خودم فکر کردم اگر یک مسافرت کوتاه ترجیحا خارجی داشته باشم حالم سرجاش می یاد. اما آنجا که دلار شده حرف اول و آخر تا مدتی باید قید مسافرت خارجی رو از یاد ببرم. راستش دلم برای هندوستان خیلی تنگ شده. امیدوارم دوباره بتونم بازم بتونم کنار دریای اقیانوس هند بایستم و سرمو بگیرم رو به آسمون و یک دل سیر یا بخندم یا بگریم.  

 

احساس منو کسی می تونه درک کنه که کنار دریا ایستاده و صدای امواج بسیار آرام اقیانوس هند رو شنیده باشه. و البته دلم برای جاهای دیگر کشور هندوستان تنگ شده. شاید امسال گذشت فروردین و یا اردیبهشت 92 بتونم دوباره برم.  

 

 

اجالتا به آرزوهای قشنگتون برسین.. 

 

 

رویا

اسیر

"ز غم کسی اسیرم که زمن خبر ندارد  

عجب از محبت من که در او اثر ندارد  

غلط ست هر که گوید دل به دل راه دارد  

دل من ز غصه خون شد دل او خبر ندارد"

 

 

بارها و بارها در این وبلاگ این شعر رو نوشتم و خوندم و از آن سیر نشدم.  

 

به آرزوهای قشنگتون برسین... 

 

رویا

وداع تلخ

سلام  

 

 

دیشب ساعت نزدیک ده شب بود. داشتم تلویزیون تماشا می کردم. حرم مطهر امام علی (ع) در نجف اشرف رو نشون می داد. دیگه نتونستم طالقت بیارم رفتم اتاق خودم. موسیقی مذهبی گذاشتم و زار زار گریه کردم. یاد آخرین زیارتی که از ضریح و حرم مطهر امام مومنان علی(ع) افتادم. آخرین شبی که در نجف بودم و صبح تلخ وداع و خداحافظی دیوونه ام کرد. دستم روی نرده های برگشت به سمت هتل بود اما هر گام که بر می داشتم برمی گشتم و نگاهمو به گنبد طلایی و خاک آلود امام علی (ع) می انداختم. صبح سردی بود و هوای وداع تمام مرا تنگ در آغوش گرفته بود.  

یارای وداع نداشتم و هرگز نگفتم خداحافظ.  

کاش می توانستم بار دیگر به زیارتش برم و خاطرات نخست را با او تکرار کنم.  

 

رویا

دوم خرداد بر من چه می گذرد؟

سلام به همه خوبان  

 

حیفم اومد از امروز چیزی ننویسم.  

امروز دوم خرداد ماه و سالروز شهادت کسی که من خیلی نسبت بهش ارادت دارم. البته شما ها نمی شناسید اما خود من هم چند سالی هست که میشناسمش" شهید حسن همدانی نژاد " از شهدای خرداد یعنی مقاومت و ایثار در خرمشهر خونین. که در عملیات بیت المقدس به شهادت رسید.  

 

سوم خرداد سالروز عملیات آزادی سازی خرمشهر در عملیات بیت المقدس به همه آنها که جان و روحشان را در جهت مال و ناموس و ایران فدا نمودند مبارک.  

 

چند سال بود که تصمیم داشتم روز دوم خرداد یعنی سالروز شهادت شهید حسن همدانی نژاد به کازرون برم اما باز هم نشد. ای لعنت به این کار و زندگی که مجبوری به خاطرش از چیزهایی قشنگی که در گذشته رخ داده و عطر و بویش در آینده جاریست رو از دست بدی.  

 

به هر حال امروز و سوم خرداد متعلق به کسانی ست که مسجد جامع خرمشهر و از همه مهمتر شهر خرمشهر را بعد از 26 ماه که نیروهای عراقی در دست داشتند آزاد شود.  

 

یاد قسمتی از فیلم شهادت حسن افتاد که شهید محسن منصوریان بالای سر حسن شهادت را خواند: برادر پیروزیت مبارک! برادر شهادت مبارک!  

 

راستی اینهم اضافه کنم که شهید حسن همدانی نژاد در حال حاضر هیچ کس را در این دنیا ندارد. 

رابطه یک سیب

امیدوارم لذت ببرید 
 
شعر اول رو حمید مصدق گفته بوده که همه خوندن یا شنیدن :  
تو به من خندیدی و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلود به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز،
سالهاست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت

 
بعدها فروغ فرخزاد اومده و جواب حمید مصدق رو اینجوری داده:

من به تو خندیدم
چون که می دانستم
تو به چه دلهره از باغچه ی همسایه سیب را دزدیدی
پدرم از پی تو تند دوید
و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه
پدر پیر من است
من به تو خندیدم
تا که با خنده خود پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو لیک
لرزه انداخت به دستان من و
سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک
دل من گفت: برو
چون نمی خواست به خاطر بسپارد
گریه تلخ تو را
و من رفتم و هنوز
سالهاست که در ذهن من آرام آرام
حیرت و بغض تو تکرار کنان
می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چه می شد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت


و از اونا جالب تر جوابیه که یه شاعر جوون به اسم جواد نوروزی بعد از سالها به این دو تا شاعر داده
که خیلی جالبه بخونید :

 
دخترک خندید و
پسرک ماتش برد !
که به چه دلهره از باغچه ی همسایه، سیب را دزدیده
باغبان از پی او تند دوید
به خیالش می خواست،
حرمت باغچه و دختر کم سالش را
از پسر پس گیرد !
غضب آلود به او غیظی کرد !
این وسط من بودم،
سیب دندان زده ای که روی خاک افتادم
من که پیغمبر عشقی معصوم،
بین دستان پر از دلهره ی یک عاشق
و لب و دندان ِ
تشنه ی کشف و پر از پرسش دختر بودم
و به خاک افتادم
چون رسولی ناکام !
هر دو را بغض ربود...
دخترک رفت ولی زیر لب این را می گفت:
" او یقیناً پی معشوق خودش می آید ! "
پسرک ماند ولی روی لبش زمزمه بود:
" مطمئناً که پشیمان شده بر می گردد ! "
سالهاست که پوسیده ام آرام آرام !
عشق قربانی مظلوم غرور است هنوز !
جسم من تجزیه شد ساده ولی ذرّاتم،
همه اندیشه کنان غرق در این پندارند:
این جدایی به خدا، رابطه با سیب نداشت
 
 
 
 
براستی رابطه بین سیب و دخترک و پسرک چه بود؟؟؟