رویاهای من

با تو سخن می گویم...

رویاهای من

با تو سخن می گویم...

فرزند من

سلام  

 

راستی هر روز که می گذره به این و بلاگ فکر می کنم. فرق بین من و بلاگ در اینه که من مطالبمو تو این مکان می گذارم اما وبلاگ فقط و فقط صبورانه حرفهای منو گوش می ده و این اجازه رو می ده که دیگران هم از حرفهای من آگاه بشن. در وحله دوم اینکه وبلاگ مثل فرزند خودت می مونه. الان فرزند من 8 ساله شده. اخلاقش هم خوبه. اون داره بزرگ میشه و عمری از من می گذره. یادش بخیر اردیبهشت سال 85 بود. من چند ماهی بود که از هند برگشته بودم. حوصله کار رو نداشتم. با این حال تو وزارت علوم استخدام شدم و کارو شروع کردم. هنوز به محل کارم عادت نکرده بود هر چند آدمهایی که دور و اطرافم بودند همه تحصیل کرده و بسیار متواضعی بودند. مثل خانم مهندس اشتری، آقای دکتر کریمیان اقبال، و ... 

هر چند مدت زیادی نبودم اما خاطرات خوبی بود. یادش بخیر امیدوارم هر کجا هستند شاد و خرم باشند البته زیر سایه لطف الهی.. 

 

 

خلاصه اینکه باید قدر این وبلاگ ها رو دونست و تلاش کرد مطالبی منعکس شود که ارزش مطالعه و خواندن داشته باشه. بالاخره این سال هم تموم میشه مثل همه سالهایی که گذشت. امیدوارم خدا عمر با عزت به همه بده و  از این گرفتاری نجات بده و به کشتی آرامش رهنمون کنه. آمین. 

 

 

 

 

به آرزوهای قشنگتون برسین... 

 

 

رویا

نظرات 2 + ارسال نظر
مرتضی 1391,02,31 ساعت 17:07

خداوند خودت و فرزندت رو حفظ کنه ! کاشکی ما هم یه کسی رو داشتیم به حرفامون فقط گوش بده و اخرش بگه تو راست میگی !! درست میشه !

ان شا الله.ان شالله.خدواند به شما نیز عمر با عزت عطا بفرماید.

خلاصه اینکه باید قدر این وبلاگ ها رو دونست؟؟؟؟باشه.شکلک حنده چرا نداره .بخندم.........

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد