رویاهای من

با تو سخن می گویم...

رویاهای من

با تو سخن می گویم...

درد

"ﺩﺭﺩ ” ﺑﻌﻀﯽ ﺁﺩﻣﺎ ﺭﻭ ﻧﻤﯿﺸﻪ ﺩﯾﺪ
ﻧﻪ ﮐﻪ ﻧﺸﻪ، ﺷﺎﯾﺪ ﺭﻭ ﻧﻤﯿﮑﻨﻦ
ﺑﻪ ﺟﺎﯾﯽ ﻣﯿﺮﺳﻦ ﮐﻪ، ﺑﻪ ﯾﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﭘﻨﺎﻩ ﻣﯿﺒﺮﻥ
ﺑﻌﻀﯿﺎ ﺑﻪ ﮐﺎﺭ،
ﺑﻌﻀﯽ ﺑﻪ ﺳﺎﺧﺘﻦ،
ﺑﻌﻀﯿﺎ ﮐﺸﯿﺪﻥ،
ﺑﻌﻀﯽ ﺑﻪ ﻧﻮﺷﺘﻦ
ﻭ ﺑﻌﻀﯽ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺧﻮﻧﺪﻥ …
ﻫﻤﯿﻨﺎ ﻫﺴﺘﻦ ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﺣﺎﻟﺸﻮﻧﻮ ﻣﯿﭙﺮﺳﯽ،
ﻟﺒﺨﻨﺪ ﻣﯿﺰﻥ “ﺧﻮﺑﻢ ” ، ” ﺧﻮﺑﯿﻢ ” …
ﻣﻦ ﮐﻪ ﺧﻮﺑﻪ ﺧﻮﺑﻢ …
ﺷﻤﺎ ﭼﻄﻮﺭﯾﺪ؟ …
.

دنیای تو

رویای من !



همه کس من !


باور کن من هم بیاد تو هستم


حتی زیر همین خروارها خاک


حال دلم از تو بدتر است


باور کن من هم بیاد تو هستم


هنوز بارو ندارم  تو را دیگر ندارم 


هنوز رفتن خویش را باور ندارم


تجربه ندیدن تو تجربه تلخی است


باور کن من هم بیاد تو هستم


می دانم 5 سال گذشت...


و یاد من ترا آزرد 


قلب ترا بد شکست


دست تقدیر بود


خواست خدا بود


من اسیر خاک شوم و تو در دنیا بمانی


می دانم چقدر سخت است


یقین بدار برای من جدایی از تو سخت بود


امروز که بر مزارم آمدی


دلم می خواست از خاک برخیزم


و ترا سیر تماشا کنم 


بلا گردون تو شوم


بپذیر دیگر من نیستم


بپذیر " همسرت" دیگر نیست


بمان


بمان با خاطرات خوش


و


و


دعا کن


دعا کن


شاید


شاید 


به دنیای تو بر گردم "




همسرت م