رویاهای من

با تو سخن می گویم...

رویاهای من

با تو سخن می گویم...

پنگوئن و بیخودی جون


سلام به همه خوبان


امروز الحمداله خوب بودم. گوش دردم بهتر شده بود. راستش ما در کارخونه رئیسی داریم که فقط خودش خودشو می تونه تحمل کنه. اگر از دور راه رفتنشو ببینی (به قول همکار در واحد...) شبیه "پنگوئن" می مونه.

برای اولین بار که این اسمو گذاشتیم از خنده دل درد گرفته بودیم. تو شرکت قبلی هم که بودیم آقایی بود که بهش "بیخودی " می گفتیم . البته این افراد از اسمی ببراشون گذاشته بودیم هرگز اطلاع نداشتند.

به نظرم این آدمها که فکر می کنند همه چیز می دونن و نه حرف و نه کار دیگران رو قبول ندارد اندازه مورچه هم چیزی بارشون نیست. البته غیبت نشه وی این فقط حس من نیست. اگر خوب دقت کنیم چند دوست صمیم هم ندارند.



موندم این چند روز تعطیلی رو چکار کنم؟!! بنزین که اصلا ندارم. همین امروز تموم شد. حقوق هم که به بیست و چهار ساعت نکشید پر.


خدا بزرگه



به آرزوهای قشنگتون برسین...

رویا

نظرات 1 + ارسال نظر

...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد