رویاهای من

با تو سخن می گویم...

رویاهای من

با تو سخن می گویم...

یک کلام

 

به پایان فکر نکن .... اندیشیدن به پایان هر چیز شیرینی حضورش را تلخ می کند...

 بگذار که پایان تو را غافلگیر کند... درست مانند آغاز.

 

 

نشانی

 

 

نشانی از تو ندارم اما نشانی ام را برای تو می نویسم: درعصرهای انتظار،به حوالی بی کسی

 قدم بگذار! خیابان غربت را پیدا کن و وارد کوچه پس کوچه های تنهایی شو! کلبه ی غریبی ام را

پیدا کن، کناربیدمجنون خزان زده و کنارمرداب آرزوهای رنگی ام! درکلبه را باز کن و به سراغ بغض

خیس پنجره برو! حریر غمش را کنار بزن! مرا می یابی ...

 

رویا... 

منم و باور یک معجزه خواهی آمد

 

بی تو آرام ندارد دل دریایی من

بی تو فرجان ندارد شب تنهایی من

 

با همان شعله مهری که خودت می دانی

بزن آتش به شب خالی و یلدایی من

 

باد در هروله و رعد رجز می خواند

رو به ویرانی است این سقف مقوایی من

 

یک شب از پنجره کوچک من وارد شو

به اتاقم که پر است از غم و تنهایی من

 

نیروانا تویی از سکر تو آرام گرفت

حیرت مشرقی و خاطر بودایی من

 

منم و باور یک معجره خواهی آمد

با بهار تو گره خورده شکیبایی من

 

درک تو درک "خدایی که در این نزدیکی ست"

اول عاشقی و آخر شیدایی من...

سهیل محمودی

 

 

 

یک کلام

 

 

امروز اگردلم تنها بود. رسوا نبودم...

 

درد دل ساده..

سلام به همه خوبان..

 

 

خیلی وقته دلم براش تنگ شده! هر وقت به یادش می افتم دلم می گیره! انگار سالهاست که رفته انگار قراره دیگه نبینمش . نمی دونم ولی یه حس عجیب دارم که نمی تونم بیان کنم .. گاهی اوقات درست سر نماز به یادم می یاد و می زنم زیر گریه انگار بعد از خدا دلبستگیه منه مگه میشه ..!!!

الان درست ۳ ماه که رفته! اگه امید به اومدنش نبود من هم اینجا نبودم ... همه وقت یاد لحظه و روزها و ماهها که با هم  خوش بودیم و دلمو به با هم بودن خوش بود بخیر.. اما خوشحالم که داره به عشقش می رسه به اندازه تمام ستاره ها.به اندازه تمام لحظه های  قشنگی که داشتیم و داریم به اندازه همه اون دلتنگیها که داشته و داریم خوشحالم که روبروی من ایستاده و قراره با کسی زندگی کنه از این به خودم می بالم که من هم دوستش دارم ... برایت خوشحالم که به عشقت می رسی از اینکه غم و غصه هات داره تموم میشه و پا به خانه مقدس عشق پامی نهنی و خوشحال تر که دیگه مجبور نیستم ندیدنت رو به خدا شکایت کنم من هم می مونم همین جا پیش تو چون هر لحظه باید شاید شکفتن فرزندانت باشم شاهد زیبایی تو در کنار شریک زندگیت.. هر لحظه به لحظه آرزوهای خوب برایت از خدا می خواهم... برایم دعا کن من به چشمهای تو آنگاه که به آسمان خیره می شوی نیاز دارم من به دعاهای از  ته قلبت نیاز دارم رومانا برایم دعا کن برای دوستی که همیشه در کنارت هست و نگران خوشبختی تو ...

و اما قبل از تو از همین جا از همین دنیای مجازی که فرصتی برای حرفهای نگفتنی دارم از خدای بزرگ واقعا بزرگ سپاسگزارم تا فرصتی به من داد در این دنیا زندگی کنم کار کنم عاش شوم متنفر بشوم دعا کنم گریه کنم بخندم و عزادار شوم همان هایی که روزی دوستشان می داشتم و اکنون جز ردی از خاطراتشان چیزی نمانده است ... افسوس نمی خورم چون همیشه می دیدمشان ...

از همین جا از این دنیای خیالی از چشمهام و قلبم نیز سپاسگزاری می کنم .. با همین چشمهایم خیلی از حقیقتها را دیدم لمس کردم و از نزدیک چشیده ام و تو همین قلبم آنها را ذخیره کردم...

با همین دستانم دلنوشته هایم را به آب ریختم دیدم بهتر است که در قلب و روحم باقی بمانند به قول دکتر شریعتی: سرمایه های هر دلی حرفهائیست که برای نگفتن دارد.

راست گفته همه حرفهارو نمی شه زد تا می یایی بگی ناخودآگاه از یادت می رن و یه جوری بهت الهام میشه نه نگو...تو خودت بهترین صندوق اسرار هستی...

دلم برای سفر کردن تنگ شده .. تو سفر با آدمهای خیلی زیادی آشنا شدم .. عجیب واقعا عجیب و من هم عجیب تر از آنها..

باز هم وقت رفتن و ناگزیر به رفتن بدون اینکه بتونی حرفاتو بتونی حتی تو ین دنیای مجازی بزنی شاید اگر فرصتی شد و دل اجازه داد باز برمی گردم...

 

تا بعد...

به آرزوهای قشنگتون برسین...

رویا... رومانا

 

محبت خدا

سلام به همه خوبان

 

خدا گفت " ماری در راه لانه ات بود . خواب بودی . باد را گفتم تا لانه ات را واژگون کند. آنگاه تو از کمین مار پر گشودی . گنجشک خیره در خدایی خدا مانده بود. خدا گفت " و چه بسیار بلاها که به واسطه محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به دشمنی ام بر خاستی. اشک در دیدگان گنجشک نشسته بود . ناگاه چیزی در درونش فرو ریخت. های های گریه هایش ملکوت خدا را پر کرد.

روزها گذشت و گنجشک با خدا هیچ نگفت . فرشتگان سراغش را از خدا گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه می گفت " . می اید ، من تنها گوشی هستم که غصه هایش را می شنود و یگانه قلبی ام که دردهایش را در خود نگه می دارد و سر انجام گنجشک روی شاخه ای از درخت دنیا نشست . فرشتگان چشم به لبهایش دوختند ، گنجشک هیچ نگفت و خدا لب به سخن گشود : " با من بگو از انچه سنگینی سینه توست ." گنجشک گفت " لانه کوچکی داشتم ، ارامگاه خستگی هایم بود و سرپناه بی کسی ام . تو همان را هم...

 

 

 

سخن نغز

 

 

     از گناه تنفر داشته باش نه از گناهکار

          گاندی

 

 

تو برو به سفر ...

سلام به همه خوبان

 

...تو برو به سفر
به هر کجا که روی
سفر سلامت
به خدا نکنم از آنچه رفته به دل تو را ملامت
به خدا شب من نمی رسد به سحر اگر نیایی
به خدا همه جا به جستوجوی توام بگو کجایی
تو چراغ دلم به حال عاشقی ام خبر نداری
تو چرا قدمی به روی چشم ترم نمی گذاری
تو به یک نگهت (نگاهت)دگر قرار مرا ز کف ربودی
تو مرا زخودم گرفتی و پس از آن سفر نمودی
تو مرا به سفر که یک شبم بشود هزارویک شب
به خدا همه شب
زعشق شعله ورت بسوزم از غم
زعشق شعله ورت بسوزم از غم
تو چراغ دلم به حال عاشقی ام خبر نداری
تو چرا قدمی به روی چشم ترم نمی گذاری
تو برو به سفر
به هر کجا که روی
سفر سلامت
به خدا نکنم از آنچه رفته به دل تو را ملامت
به خدا شب من نمی رسد به سحر اگر نیایی
به خدا همه جا به جستوجوی توام بگو کجایی
تو چراغ دلم به حال عاشقی ام خبر نداری
تو چرا قدمی به روی چشم ترم نمی گذاری...

 

 

به آرزوهای قشنگتون برسین ....

 

 


یک شعر

سلام به همه خوبان

 

 

من پذیرفتم شکست خویش را

پندهای عقل دوراندیش را

من پذیرفتم که عشق افسانه است

این دل دردآشنا دیوانه است ..

می روم از رفتن من شاد باش

از عذاب دیدنم آزاد باش ..

گر چه تو زودتر از من می روی

آرزو دارم ولی عاشق شوی

آرزو دارم بفهمی درد را

تلخی برخوردهای سرد را...

 

 

اولین و آخرین

سلام به همه خوبان  

 

خورشید جاودانه می درخشد در مدار خویش
مانیم که یا جای پای خود می نهیم و غروب می کنیم
هر پسین
این روشنای خاطر آشوب در افق های تاریک دوردست
نگاه ساده فریب کیست که همراه با زمین
مرا به طلوعی دوباره می کشاند ؟
ای راز
ای رمز
ای همه روزهای عمر مرا اولین و آخرین

 

حسین پناهی

 

به آرزوهای قشنگتون برسین...