رویاهای من

با تو سخن می گویم...

رویاهای من

با تو سخن می گویم...

بعد از تعطیلات نصفه نیمه

سلام به همه خوبان  

 

 

با کلی حرص خوردن و غذا نخوردن و از این ایراد بگیرد و .. بالاخره امتحانات تموم شد. البته یکی از درسامو خوب امتحان ندادم و بیم افتادن منو عجیب گرفته و آخرش هم می شم هشت ترمه ... 

 

گفتم رو تعطیلی نفس راحت بکشم و کلی بخوابم اما از روز 5 شنبه همش بی قرارم. بالاخره تصمیم گرفتم خانواده رو ببرم بیرون هوا خوری کلی تهران گردی کردیم و جایی نمود که نریم. حالم از رانندگی بهم می خورد. زانوم فریاد می زد ولم کن استراحت کنم....... 

 

روز جمع هم رفتیم بیرون و جای همه رو خالی کردیم.  

 

شنبه هم که قربونش برم روز اول کاری و همه بی اعصاب میان سرکار. راستش چند مدتیه خسته شدم. خدا به دادم برسه کی می خوام بازنشسته بشم و بمونم خونه دیگه هیچ کس حوصله منو نخواهد داشت. دلم می خواد یک کلاسی چیزی سرگرمی برم. ازدواج هم که فعلا تعطیله... 

 

 

 کلی پرونده حقوقی سرم خراب شده. شرکت هم که از خدا خواسته پولی نمی ده. البته مهم نیست من فقط گیر امسالم بعدش هم که ارشد و کانون دیگه پشت گوششمون دیدن منم می بینن. واییییی چقدر نالیدم........ 

 

 

به آرزوهای قشنگتون برسین.. 

 

 

رویا

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد