رویاهای من

با تو سخن می گویم...

رویاهای من

با تو سخن می گویم...

نکایشگاه کتاب

سلام به همه خوبان 



نمایشگاه خبری نبود. 150 تومن دادم شش تا کتاب بیخود که نه برای آزمون وکالت خریدم. 




من و تبر

" منم که تا تو نباشی نمی برد خوابم 

تو درد عشق ندانی 

بخواب آسوده 

ز ریشه کندن این دل تبر نمی خواهد 

به یک اشاره می افتد درخت فرسوده." 



نادان ترین - عاقل ترین



نادان ترین انسان از نظر من کسی که می پندارد عاقل ترین انسان است. 

نفس های تو

"خدا کند نفسش مست نسترن باشد

کسی که دوست ندارد کنار من باشد

چرا همیشه رگ سر نوشت زخمی من

تمام زندگی اش بال و پر زدن باشد

بگو کجا ببرم پاره های روحم را

کجاست آنکه بخواهد مرا بدن باشد

چه بی ملاحظه گردن به عاشقی داد م

به مسلخی که نباید سری به تن باشد

کلاف پیله به بازوی این پرنده ببند

که هم لباس رهایی و هم کفن باشد. "



بوسه


سرم را نه ظلم می تواند خم کند ،

نه مرگ ،

نه ترس ،

سرم فقط برای بوسیدن دست های تو خم می شود مادرم ؛

خودکشی کن


اگر نمی توانی خود را تحمل کنی خودکشی کن این تنها راه ست که دیگران از شرّ تو درامان باشند.

بوی بدنش

یادش بخیر 

وقتی رفت 

بهانه ای برای زنده نگه داشتنش داشتم 

پیراهنی آغشته به بوی بدنش 

چقدر این بو را دوست داشتم 

چهار سال گذشت 

بوش بدنش تمام شد 

این یعنی اینکه 

من هم ترا فراموش کرده ام.



تعبیر یک خواب

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

روز پرکار

سلام به همه خوبان



امروز ساعت 10 صبح بود که یک دفعه یادم اومد پرونده دیوان عدالت اداری که چند ماه پیش اقدام کرده بودم را پیگیری کنم. زنگ زدم شعبه 18 گفتند حضوری و از دبیرخانه رمز بگیرید. من از خدا خواسته که درمحیط کارخونه نباشم راه افتادم به سمت دیوان عدالت اداری واقع در خ بهشت.

هوا به نظرم خیلی گرم و دم دار بود. حالت تهوع بهم دست داده بود. اول رفتم سراغ یک گرافیک که کار شرکت رو انجام بدم که رفته بود. بعدش رفتم خونه که لباس رسمی تنم کنم برم به سمت دیوان.

به نظرم کار تو دیوان خیلی خوب و بر اساس برنامه ریزی انجام میشه. لااقل من که این دومین پرونده برای ارجاع به دیوان داشتم کارم پیش رفت. وایییییییییییییییییییییییییییییییی خدای من الان یادم اومد که پرونده جایزه صادراتی هم که دولت محترم هنوز بودجه ای برای صادرکنندگان سال 89 باید اختصاص می داد و تعلل می کند رو پیگیری نکردم. فکر کنم دو مه بیشتر شد. راستش اون آقایی که تو پذیرش جوائز صادراتی نظر خوبی به من نداره یک بار بهش از طرف شرکت هدیه دادم حالا فکر کرده من عاشقش شدم با صداشششششششششش.


به هر حال رمز رو از دبیرخانه دیوان گرفتم. حسابی گرسنه بودم. حوصله نداشتم تا کارخونه گرسنه بمونم نزدیک کارخونه که رسیدم هوس پیتزا کردم و جای همه رو خالی کردم.

به هر حال این پرونده هم روند رسیدگی خودش رو ادامه می دهد.

اگر خدا بخواهد امشب نظریه کارشناسی پرونده ای که در رودهن دارم رو می گیرم و فردا در خدمت دادگاه رودهن خواهم بود.




رئیس هم دقایقی پیش رفت و من یک نفس راحت می کشم.




به آرزوهای قشنگتون برسین...



رویا


بدهکار

برای تمام لحظه هایی که سهم من بود و تو آنها را به فراموشی سپردی  به من بدهکار هستی.