رویاهای من

با تو سخن می گویم...

رویاهای من

با تو سخن می گویم...

خودمو عشق است

سلام به همه خوبان



درب کارخونه بودم که نگهبان به سمتم اومد. خانم ق. عرضی داشت. بفرمائید آقای امیری. خسته شدم . خیلی کارم استرس زاست. می خوام برم کمکم می کنید.


ازش کل ماجرا رو پرسیدم. باز حرفهای همیشگی. گفتم آقای امیری خودتو بزن به بی خیالی شما قلبتوعمل کردی. خودتو بزن به بی خیال خودت را عشق است.

خندید. انگار اقناع شده بود. کارگرها و کارمندها اومدند و رفتند داخل کارخونه. من نگهبان داشتیم صحبت می کردیم. دست آخر گفتم آقای امیری بری بمونی خونه دیوونهمی شی. پس بی خیال دنیا باشد.

تاکید می کنم ما همه یک بار به دنیا می آییم و یکبار از این دنیا می ریم. پس بی خیال باشیم و بزاریم اتفاقهایی که برامون از قبل رقم خورده بیان و برن و بگو خودمو عشق است.

صبح اول صبحی خوشحال شدم که نگذاشتم کسی ناامید بشه .





به آرزوهای قشنگتون برسین...


رویا

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد