رویاهای من

با تو سخن می گویم...

رویاهای من

با تو سخن می گویم...

یک روز دیگر در کارخانه

سلام به همه خوبان



امروز کمی زودتر از خواب بیدار شدم که ماشین رو کمی وارسی کنم. آخه دیروز فن رادیاتورش کار نمی کرد.

نه نشد. کار نکردم. به طرف کارخونه به راه افتادم.

کمی با حراست کارخونه صحبت کردم که می گرفت باطری موتورش رو جلوش چشمش دزدیدند و دردسر کلانتری و آگاهی داشت و از شکایتش منصرف شده بود.

حرف قشنگی زد که در کشورهای دیگر وقت پلیس رو می بینی احساس آرامش و امنیت می کنی! ولی در کشور ما همش باید مراقب باشی تا پلیس نبینی که بهت گیر بده .احساس آرامش و امنیت را بذار در کوزه آبشو بخور.


شاید بیشتر از دیپلم درس نخونده بود. ولی باطری که شاید 35 هزار تومان بود و دردسرهای کلانتری که اینو امضاء کن این کارو بکن و ....

بعدش هم دست آخر می افتی دست یک عده دیگر که به واسطه مجرم حسابتو برسن.

هر چند من خودم در قوه قضایی به نحوی هستم. ولی ادارجات اجرایی متاسفانه تحت شرایط خاصی انجام شاید وظیفه می کنند.

به هر حال گذشت. وقتی با حراست صحبت می کردم احساس کردم دارم می لرزم. دندونهام به هم خورد. سریع خداحافظی کردم و وارد ساختمان اداری کارخونه شدم.

غیر از من و واحد خدماتی در ساختمان کسی نبود.

باور کن اول صبح حوصله کار کردن نداشتم.

ایمیل شرکت رو چک کردم و کمی با رئیس هیئت مدیره شرکت که در بخشی از واحد تولید مستقر بود درد و دل کردم.

با اینکه تازه از مسافرت برگشته بودم اما جسم و روحم هنوز خسته بود. 20 روز اسفند رو هم که در خانه بسر بردم. حالا دیگه نمی دونم چی می خوام؟!!

بعد از تعطیلات دوباره پرونده رودهن و دیوان عدالت اداری و شهرداری و کمیسیون ماده صد و کلی کارهای مرتبط و غیر مرتبط داریم. البته خوبیش اینکه که مدیر عامل به کشور عمان می ره و 10 روز نیست تا غر بزنه.

بعدش هم احتمالا می ره عراق و بعد از اون هم می ره تونس.

امیدوارم تا چند ماهی سفر باشه تا کمی به خودش بیاد و به زیر دستانش که اکثر هم کارگر و کم درآمد هستند زور نگه.



به آرزوهای قشنگتون برسین...


رویا

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد