رویاهای من

با تو سخن می گویم...

رویاهای من

با تو سخن می گویم...

سفر به مشهد

سلام به همه خوبان


همون روز 30 بهمن کارپرداز شرکت برام بلیط مشهد البته با قطار برام گرفتم.

دوم اسفند رفتم به مشهد. نمی دونین چه لذتی داشت این سفر. باور کنید همه رو یاد کردم. دلم برای امام رضا (ع) پر می زد. با چه شوق و ذوقی. وقتی به کنار ضریح امام رضا رسیدم حال خرابی داشتم. بلاتشبیه شبیه مستها  شده بودم. آخه از آخرین زیارت و پابوس امام رضا درست یک سال می گذشت و من تازه اومده بودم که سلام جدش امام حسین (ع) را به امام رضا (ع) برسونم.

راستی اتفاق جالبی که در ضریح امام رضا(ع) افتاد این بود که من برای اولین بار در دوران عمرم دستم به ضریح رسید. وای خدای من انگار تازه از مادر متولد شده بودم. ولی دست راستم ضریح امام رضا (ع9 رو لمس کرد حس عجیبی مرا احاطه کرد که وصفش بماند بین من و امام رضا (ع).

اشک شوق دیگر مجالم نداد. با این که تحت فشار جسمی شدیدی از سوی بانوان دیگر داشتم ولی انگار چیزی حس نمی کردم.

بالاخره سفر به پایان رسید. چند روز قبلش با شرکت مشکل پیدا کرده بودم. بنابراین ترجیح دادم کمی استراحت کنم. از 2 اسفند تا 21 اسفند استراحت مطلق تو خونه رو تجربه کردم.

تا اینکه 21 اسفند با التماس خواهش دوباره برگشتم سرکارم.



به آرزوهای قشنگتون برسین... که من دو تا آرزو داشتم که سال 89 و 90 برآورده شد.


رویا


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد