رویاهای من

با تو سخن می گویم...

رویاهای من

با تو سخن می گویم...

یکنواختی


سلام


چند روز بود که تو کارخانونه مشغول تهیه مدارک و کاتالوگ برای نمایشگاه ترکمنستان بودم. البته سرم بابت آخر سال بودن و جمع بندی واحد بازرگانی و حقوقی هم شلوغ بود.


این روزها احساس می کنم به یکنواختی رسیدم بله درست از همان چیزی که می ترسیدم. با خودم گفتم آخر هفته برم مشهد پابوس امام رضا(ع) شاید از این حالت بیرون بیام. یادش بخیر سال گذشته تا این موقع شش بار رفتم پابوس امام رضا. بعدش هم که سفر کربلا نصیبم شد.

راستی راستی هر وقت می رم زیارت امام رضا بدون هیچ بهانه ای و درخواستی فقط و فقط زیارت هوای دلمو آبی آبی می کنه.

به کارپرداز کارخانه همین الان گفتم برام بلیط قطار بگیره ببینم جور میشه یا نه.

اگر قسمت باشه هر جا باشی امام رضا دعوتت می کنه اینو دیگه یقین دار.



به آرزوهای قشنگتون برسین...


رویا

نظرات 1 + ارسال نظر
مرتضی 1391,12,01 ساعت 17:07 http://hoqooqi.blogsky.com

سلام ...

التماس دعا دارم .... امیدوارم به زوری قسمت / نصبت / لیاقت / یا اتفاقی بشه که برسی به حرم امام رضا ...
دل منم تنگ شده ...

ولی من همیشه از حضرت معصومه خواستم تا برم مشهد ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد