رویاهای من

با تو سخن می گویم...

رویاهای من

با تو سخن می گویم...

" عشق اول مونس آخر"

یاد جمله ای افتادم که تا امروز معنای عمیق اونو نمیدونستم :

 

" عشق اول مونس آخر"  

 

برای اولین بار 20 سال پیش شنیده بود. حدود 13 سال داشتم. احتمالا دوره راهنمائی بودم و اون زمان دفتر شعر داشتیم و هر شعری رو می نوشتیم. سال 1371 و من فکر کنم دوران راهنمایی بودم.  

از جنگ زیاد نگذشته بود. ولی با این حال شور و عشق و سرمستی وجود داشت. لااقل خیالت راحت بود کسی نیست که دلت برایش تنگ شود. آنقدر مغرور بودی که دل هر کسی را بدون پشیمانی بی بازگشت بشکنی. دلت به حرفهای شوخی شوخی بچه ها خوش بود. از کلاس درس فرار کردن و نوشتن یک مشت شعرهایی که با غرض اسم شاعرانش را نمی نوشتی.  

نمی دانم اگر بچه های دوران مدرسه را ببینم چه حس و حالی خواهم داشت. امروز دلم می خواست باز برمی گشتم به آن دوران. شاید که نه حتما شعرهای بهتر را در دفترم می نوشتم. و مجبور نبودم امروز "عشق اول مونس آخر" را به یدک بکشم.  

 

  

 

به آرزوهای قشنگتون برسین... 

 

 

رویا

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد