رویاهای من

با تو سخن می گویم...

رویاهای من

با تو سخن می گویم...

لحظات ملکوتی

سلام به همه خوبان  

 

دیروز کلاس جزای اختصاصی داشتیم. استاد ما یک سال از من بزرگتره یعنی متولد 1357 و دکترا داره . و من هنوز اندر خم یک کوچه ام 

 

از کلاس اومدم تا دنبال دوستم مریم برم که استاد جلو سبز شد. نه من تونستم سلام کنم نه اون. بالاخره روسریمو مرتب کردم و گفتم سلام و با دست اشاره کردم بفرمائید. لبخندی زد و رفت داخل کلاس.  

دلیلش این بود که ساعت قبل باهاش کلاس داشتم و با چادر تو کلاس نشسته بودم. و این ساعت چادر نداشتم و دادم به یکی از بچه ها که گفت من مانتوم کوتاه گشت ارشاد وایساده چهارراه ولیعصر. به خاطر این بود که استاد تعجب کرد.  

 

کاری ندارم الحق ایمیلی هر سوال حقوقی و کیفری داشته باشم با 24 ساعت مهلت جوابمو می ده. بعضی از بچه ها حرفایی پشت سرم می زنند. اما طلا که پاکه چه منتش به خاکه. 

 

همش می گن تو چرا دو تا درس استاد رو بیست گرفتی. در حالی که اکثر بچه ها جرم شناسی و کیفری رو بیست گرفتند. بعدش هم من واقعا درس خونده بودم. ضمن اینکه سر جلسه امتحان استاد به همه سوالها رو جواب داد. من هم مستثنی نبودم  

 

خلاصه هفته دیگه کلاسها تموم میشه و " دانشجویان عزیز به لحظات ملکوتی غلط کردم از ترم بعد درس می خونم نزدیک می شویم"... 

 

 

به آرزوهای قشنگتون برسین... 

 

 

رویا

نظرات 1 + ارسال نظر

سلام
ایشالله که در همه امتحاناتتون موفق باشیو
منم آپم
سر بزنید لطفا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد