رویاهای من

با تو سخن می گویم...

رویاهای من

با تو سخن می گویم...

من و دل

 

همه لرزش دست و دلم از آن بود که عشق گریزی گردد، پناهگاهی نه!

نظرات 1 + ارسال نظر

رویای عزیز
سلام
جملاتت کوتاه بود و البته پرمعنا
خوبی تو؟
امیدوارم شاد و آرام باشی خانومی
.
.
.
در معرکه جنگ
ــ هنگام که نیزه ها به هم مى خورد ــ
...
و آن دم که شمشیرها فرود مى آمد،
جانش را درباخت براى او.
.
.
.
ایــن آب را نــبــیــنــی هــمــرنــگ آســمــان!؟
روایتی متفاوت و نو از ...
بسیار مسرور خواهیم شد اگر ما را در رهسپاری این روزها همرهی کنید.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد