رویاهای من

با تو سخن می گویم...

رویاهای من

با تو سخن می گویم...

حوصله

مدتیه دیگه حوصله هیچکس رو ندارم. حتی تو مصاحبه ها هم دیگه اون علاقه وجود نداره. البته نمی گم خسته شدم چون این کارو دوست دارم و همونطور که قبلا گفتم یه جورایی ادای دین هستش! بالاخره این هم تموم میشه و این هم از قسمت من. راستی از حاج آقا خبر ندارم بعد از آن سوء تفاهمی که بین من و خانمش پیش اومد دیگه زنگ نزدم و تنها اجازه دادم که رابط بین ما آقای عبدالهی باشه و مستقیما دیگه زنگ نزنم. آخه مگر من چکار کردم. هر وقت این موضعات پیش می آید من دچار مشکل می شم. تازه کلی هم طول میشکه که تموم بشه یا مختومه اعلام کنند.  

 

به هر حال فعلا دارم کار می کنم. رومانا هم که ایران نیست و بی معرفت یک زنگ هم نزده. دیشب دلم برایش یک ذره شده بود.  

 

دیشب حدود ۸۲ صفحه از خاطرات آقای قنبری تموم شد. منتظر خاطرات سال ۱۳۶۵ هستم ولی هنوز خبری نیست. با اوضاع واحوال روحی آقای قنبری فعلا امیدی ندارم که این خاطرات به این زودیها به دستم برسه.  

از خاطرات سید هم بگم که فعلا درگیر هستیم و آقای عبدالهی هم گیر داده. آقای رضوانی هم از بنیاد زنگ زده و میگه بیا بریم نمایشگاه دیجیتال برای پوشش خبری که حوصله اش را ندارم.  

از یک طرف هم یک خواستگار سمج اومده که بزودی جواب منفی خود را خواهد شنید.  

از طرف دیگه موضوع کانادا و ادامه تحصیل دیونه م کرده. دیروز هم حرفش بود با یک از وکلا که بی نتیجه پایان یافت و انگار نمی شه من برم. شاید هم رفتم پیش رومانا و برای همیشه تو هندوستان موندم. بازم معلوم نیست.  

هنوز از سفر قبلی ام کمی زیادی نگذشته ولی دلم باز می خواد که به سفر برم. راستی هنوز برنامه شیراز به قوت خودش باقی هست حال این آقای عبدالهی می خواهد بیاد می خواهد نیاد. البته هر چند آبمون توی یک جوب نمی ره . ولی حتما می خواهم یه سری به شهر کازرون بزنم مخصوصا به مزار شهیدی که مدتی پیش بخوابم آمد. باید سر بزنم. احتمالا این برنامه بیفته به عید نوروز اگه بلیت هواپیما و اوتوبوس و موتور و ... جور بشه.  

 

 

ادامه دارد..