رویاهای من

با تو سخن می گویم...

رویاهای من

با تو سخن می گویم...

چراغی در افق

 

به پیش روی تو چشم یاری می کند دریاست!  

چراغ ساحل آسودگی ها در افق پیداست! 

 

وجودم بسته در زنجیر خونین تعلقهاست.  

خروش  موج با من می کند نجوا   

که هر کس دل به دریا زد رهایی یافت  

که هر کس دل به دریا زد رهایی یافت  

 

مرا آن در که بر دریا زنم نیست  

ز پا این بند خونین برکنم نیست   

امید آنکه جان خسته ام را  

بر آن نایده ساحل افکنم نیست!  

 

فریدون مشیری

نظرات 2 + ارسال نظر
تبادل لینک 1387,08,22 ساعت 12:47

سلام دوست عزیز در صورتی که حاضر به تبادل لینک هستی آمادگی خودت را اعلام کنید
http://dvdbazar.blogsky.com

ممنون که به من سر زدی . مطالبت رو خوندم منتظر مطالب بعدی هم هستم . مرسی
شما بلدین ترکی بخونین ؟ اگه بلد هستین یک داستان کوتاه دیگه گذاشتم . اینارو خودم می نویسم .
اگه هم بلد نبودین این هم یک وبلاگ دیگه من هست اگه خواستین یک نگاه بکنین .
ممنون
آیدین
www.ernestocheguevara.blogfa.com

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد