رویاهای من

با تو سخن می گویم...

رویاهای من

با تو سخن می گویم...

گوته و حافظ شیرازی

در پى این مطالعات و بر اثر تأمل و تعمق در این آثار بود که گوته به‏عظمت دنیاى معنوى شرق پى برد و قادر به‏درک ارتباط میان ادیان کهن مشرق‏زمین و فلسفه زندگى و طبیعت انسان شرقى شد و در راه جست و جو براى یافتن رمز و رازهاى شعر و ادب سرزمینهاى شرقى افتاد. اما در این سیر و سلوک چنان آتش در اعماق وجودش مى‏افتد و از خود بى‏خود مى‏شود که در میانه راه، سر تعظیم و تواضع در برابر عارفان و شاعران و اندیشمندان مشرق‏زمین فرومى‏آورد و در یکى از زیباترین غزلهاى دیوان غربى-شرقى خطاب به ‏همزاد ایرانى خود، حافظ شیرازى چنین مى‏سراید: 

 

 گر به‏پایان نبرى حرف خود از حشمت تست‏

 هم گر آغاز ندارد سخنت، قسمت تست‏

 شعر تو چون فلک ارزق دوّار بود

 کاوّل و آخر آن همسر و هموار بود

 آنچه تابان شود از مرکز این سقف بلند

 در سرانجام و در آغاز همه نقش همند

 چشمه خالص شعرى و پُر از شور و سرور

 گفته نغز تو جاریست چو امواج بحور

 لبْ تو آماده بوسیدن دلبر دارى‏

 باشد از سینه تو نغمه دلکش جارى‏

 هر زمان تشنه آنى قدحى نوش کنى‏

 آتش سینه بدان جرعه تو خاموش کنى‏

 گر فرو ریزد و در هم شکند این عالم‏

 حافظ! از شوق به‏همچشمى تو مى‏بالم‏

 در بد و خوب شریکیم و وفادار و سهیم‏

 تؤامانیم و ز یک گوهر و همزاد همیم‏

 چون تو خواهم ره دل پویم و نوشم مىِ ناب‏

 هم کنم فخر بر این زندگىِ شعر و شراب‏

 شو کنون با شرر آتش خود نغمه سرا!

 گر چه پیرى، دل پُر شور و جوانست ترا

نظرات 2 + ارسال نظر
سحر 1387,08,15 ساعت 16:34 http://www.iran.forum.st

اگه دوست داشتی بیا با هم بنویسیم.

سلام
گوته هم بدبخت به درد ایرانی ها دچار شد دیگه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد