رویاهای من

با تو سخن می گویم...

رویاهای من

با تو سخن می گویم...

یک کلام

 یوهان ولفگانگ فون گوته     

تا شخص مصمم نباشد، تردید ، امکان پا پس کشیدن، و همواره بی اثر ماندن وجود دارد. در خصوص ابتکار وخلاقیت، یک حقیقت اساسی وجود دارد که غفلت از آن، نظریات بی شمار و اندیشه های متعالی را نابود می کند در لحظه ای که شخص قاطعانه مصمم به کاری می شود، مشیت الهی نیز بر همان کار قرار می گیرد. آنگاه همه چیز به کمک شخص می شتابند، که در غیر آن صورت هرگز چنان نمی شود. زنجیره ای از رویدادها در اثر عزم راسخ صادر می شوند همه گونه وقایع نادیدنی ، ملاقات ها، و کمک های مادی که هیچ کس تصورش را هم نمی تواند بکند به سود شخص سر راهش قرار می گیرند . هر چه را می خواهید بکنید، یا رؤیای انجامی را دارید، شروع کنید. شهامت در خود ذکاوت، قدرت و جادو دارد . همین حالا شروع کنید.

نظرات 4 + ارسال نظر
ش 1387,07,24 ساعت 12:26 http://www.jamecd.com/ads

سلام اگه می خوای پول در بیاری و سایت و وبلاگ داری فقط لازم بیای تو سیسیتم همکاری در فروش جام جم عضو بشید.
روش کار به این صورت که شما در سایت عضو میشوید و کدهای فروشگاه روازداخل پنل عضویت خود بر دارید و تو سایت یا وبلاگتون بذارید.
سپس بر اساس هر فروشی که از داخل سایت شما باشه 20 درصد از فروش کل به شما میرسه.
حساب شما به صورت کامل و دقیق داخل پنل شما قرار داره شما هر زمان که در خواست بدین پول شما پرداخت میشه.
در ضمن شما بر اساس هر نفر عضو که بیارید 3 درصد از مبلغ کل اون فروش زیر مجموعه شما به صورت مادم العمر پر داخت میشه.
حساب زیر مجموعه شما دقیقا داخل پنل شما محاسبه شده و شما دسترسی کامل خواهید داشت.
پس هم اکنون برای ثبت نام اقدام کنید .
شانس فقط یک بار به شما رو میکند.
www.jamecd.com/ads

رضا 1387,07,24 ساعت 19:49 http://www.rs.persainblog.ir

زنده انهایند که پیکار می کنند

انان که جان و تنشان از عزم ائی راسخ اکنده است

انان که اندیشمنداز نشیب تند سرنوشتی بلند بالا میروند

و پیوسطه در خیال خویش

یا عشقی بزرگ دارند یا هدفی مقدس

آواره 1387,07,24 ساعت 20:15

یک زمانی صدها یا شاید هم میلیونها سال پیش موجوداتی روی کره زمین به وجود آمدند که بعدها اسم خودشونو گذاشتن انسان.اون موقع ها تنها چیزی که براشون مهم بود این بود که بتونن بقای خودشونو روی کره زمین حفظ کنن و به زندگی ادامه بدن بنابراین تنها مشغله اونا تهیه غذا و سرپناه و مبارزه و ناملایمات طبیعت و حیوانات دیگه بود و فرصت نداشتن به این فکر کنن که از کجا اومدن و به کجا میرن.

وقتی این انسانها یواش یواش راه و رسم زندگی رو یاد گرفتن و از زندگی به شکل حیوانات دست برداشتن و به زندگی قبیله ای و بعد شهری رو اوردن و به اصطلاح متمدن شدن شروع کردن به فکر کردن راجع به فلسفه زندگی ولی عقل و شعورشون هنوز خیلی نمیرسید بنابراین چون خیلی تحت تاثیر قدرت طبیعت قرارداشتند شروع کردن به پرستش یک سری نیروهای طبیعی و برای هر کدوم یک خدا درست کردن! بعدها مجسمه این خدایان رو درست کردن و شروع کردن به پرستش اون.خیلی اتفاقات تو طبیعت می افتاد که عقل ناقص اونا از درکشون عاجز بود و اونا را به خدایان خودشون نسبت میدادن!بعدها که این عقاید نسل اندر نسل منتقل شد و بخشی از فرهنگ و باورشون شد دیگه حتی جرات نمیکردن که راجع به این خدایان حرفی بزنند و سوالی بپرسند انگار بخشی از واقعیت زندگیشون شده بودند.

یک مدت بعد که تمدن پیشرفت بیشتری کرد و انسانها خردمندتر شدند و فهمیدند که طبیعت چیزی جز رویدادهای منظم نیست یک عده پیدا شدند و تئوری خدا یان غیرمادی رو مطرح کردند که این تئوری تا سالهای اخیر پابرجا بوده.مردم این زمونه وقتی به انسانهایی که هزاران سال پیش اجرام طبیعی یا بت های ساخت دست خودشونو میپرستیدن فکر میکنن خنده شون میگره و افکاره اونا رو به مسخره میگیرن!

صدها یا شاید هم هزاران سال دیگه ممکنه تئوریهای جدیدی راجع به انسان و حهان بوجود بیاد که به جقیقت نزدیکتر و یا دورتر باشه.ولی چون در طول زمان این تئوری ها رو میکنن تو کله اون مردم اونها وقتی مثلا تو کلاسهای درسشون بهشون میگن که قبلا مردم یک خدایی رو میپرستیدند که دیده نمیشده مارو مسخره میکنن و بهمون میخندند(به حق یا به ناحق).

آخرش چی میشه کسی نمیدونه ولی اونایی که بهش فکر میکنند معمولا رنج میبرند.شاید چون مجبور میشن باورهایی رو که سالیان سال بهش اعتقاد داشتند رو کنار بذارن باورهایی که از بچگی کرده بودن تو سرشون بخشی از وجودشون شده بود باورهایی که بهشون گفته بودند هرکس باورشون نکنه آخر کارش به عذاب ابدی میرسه. کی میدونه شاید هم اون خدا یا خدایان این باورها و ترس ها رو کردن تو کله ما آدما که هیج وقت سعی نکنیم به ماهیتشون پی ببریم!

خدای من منو به خاطر انشر این افکار کفرآمیزم ببخش ولی با همه تردیدی که دارم هنوز بهت اعتقاد دارم.اگه تو واقعا اون طوری هستی که میگن پس تو میدونی تو سر من چی میگذره و من نمیتونم افکارمم از تو پنهان کنم. اگر هم نیستی که اهمیتی نداره که من چی فکر میکنم.پس اگه هستی دستمو بگیرو راهو بهم نشون بده.

به زودی خدا برات در رحمت را باز می کنه. اون وقت دیگه منکرش نمی شه. تازه یاد می گیری آدمهایی مثل خودت رو به راهش بیاری. البته این موضوع شاید یک ساعت٬ یک سال و یا چندین سال طول بکشه . ولی همه این مدت تو داری امتحان می شی. سفر کن. حتما خدارو می بینی. من که خوب دیدمش و لمسش کردم. لذت شیرینی هست.

امیدوارم به آرزوهای قشنگتون برسین...


رویا

جالب بود ، بسیار جالب بود
از گوته خوشم میاد ، کتاب سرگذشت ورتر رو ازش خوندم با قسمتی از فاوست به آلمانی.
این مطلبش از چه کتابی بود؟ جالب گفته بود ، بماند که همه ی حرفهاش رو 100% قبول نداشتم ولی محتوای کلی حرفش خیلی جذاب و حقیقی بود/
پاینده باشی،
رخصت،
داش آکـُل

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد