رویاهای من

با تو سخن می گویم...

رویاهای من

با تو سخن می گویم...

کرانه ها

 

مرگ امواج

از دریا پرسیدم: که این امواج دیوانه ی تو، از کرانه ها چه می خواهند؟ چرا

 

اینسان پریشان و در به در، سر به کرانه های از همه جا بی خبر می زنند؟ دریا ، در

 

 مقابل سوالم گریست! امواج

 

هم گریستند...

 

آنوقت دریا گفت: که طعمه ی مرگ، تنها آدم ها نیستند، امواج هم مثل آدم ها

 

می میرند! و این امواج زنده هستند، که لاشه ی امواج مرده را، شیون کنان به

 

 گورستان سواحل خاموش می سپارند! ...

 

 

(کارو)

 

نظرات 5 + ارسال نظر

ممنون که به وبلاگم سر زدی . شعر زیبایی بود . وبلاگ رومانتیک و قشنگی داری .

محسن 1385,08,10 ساعت 01:33 http://lovesky.blogsky.com

زیبا بود

راستی باعث تعجم شد میدونی چی یکی از لینکهای وبلاگت بگذریم ...

خوشا به سعادت دریا
* * *
نمی دونم کجا و به چه مشغول هستین
(( بگو آخه مگه تو وکیل وصی یا مفتشی که اینو میگی !))

در هر صورت امیدوارم روزهای خوبی داشته باشین همراه با موفقیت

لینک من به عنوان هم کیش اون گوشه هست
از تو می نویسم

نان سفره ها و دل ها گرم بادا

جالب بود ممنون که به وب منم سر زدی

SLASH 1386,01,24 ساعت 21:10

† TO LIVE IS TO DIE †

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد