رویاهای من

با تو سخن می گویم...

رویاهای من

با تو سخن می گویم...

برای روزهای بدون حسین پناهی

" چشمان من "

شب در چشمان من است

به سیاهی چشم هایم نگاه کن

روز در چشمان من است

به سفیدی چشم هایم نگاه کن

شب و روز در چشمان من است

به چشم های من نگاه کن

پلک اگر فرو بندم

جهانی در ظلمات فرو خواهد رفت .....  

 

15 مرداد سالروز درگذشت حسین پناهی، نویسنده، شاعر و بازیگر است.  

 

منبع: وبلاگ "کسی که هیچ کس نبود"  

 

خواب عجیب

سلام به همه خوبان  

 

امروز کمی زودتر از همیشه بیدار شدم. صبح خوبی بود . خواب عجیبی دیده بودم دیدم در یک مسجد بزرگ هستیم و دعوت شدیم برای دعا و افطار.  

یک مشت پسته و کشمش به من داده شد. ولی فقط خوردن یک عدد پسته را بخاطر دارم. خیلی ها هم بودند. می گفتند دو امامزاده اینجا هستند. اما نمی دانم چرا در کنار این دو خرابه ای هم نزدیک آنها بودند. احساس می کنم اینجا را قبلا جایی دیده ام. خدایا هر چقدر بگی فکر کردم چیزی به ذهنم نرسید.  

باور کنید صبح دستم را داخل جیبم کردم شاید پسته و کشمش را در جیبم پیدا کنم اما نبود.  

نتیجه: مسجد نبود. دو امامزاده نزدیک هم بود. برخی گفتند امامزاده عینعلی و زینعلی هست. برخی هم گفتند نه این یکی امامزاده یحیی(ع).  

 

منو می گی هیچ کدوم رو نمی شناسم اصلا نمی دونم هستن یا نه. البته نزدیک محل سکونت ما یک امامزاده هست که دو برادر هستند بنام امامزاده حسنین (ع). شاید هم همون جاست اما خیلی فرق داره.  

 

گیج شده بودم. شاید هم دیشب تو مهمونی در خوردن زیاده روی کردم.  

 

امروز تو کارخونه کلی کار عقب افتاده دارم. هنوز گزارش اطلاعات خطوط اعتباری ایران را تکمیل نکردم. مدیر دیگه داره صداش درمیاد. هر چند اونی باید اطلاعات رو می داد دیروز بر اساس ایمیلی که براش فرستاده بودم از بانک توسعه صادرات اسلامی زنگ زد. تا حدودی به هدفم نزدیک کرد ولی ادامه دارد.  

دیروز تولد دوستم کتایون بود ولی چون دیروقت رسیدم نشد که زنگ بزنم. حالا امشب از دلش درمیارم.   

 

اجالتا به آرزوهای قشنگتون برسین... 

 

رویا

 

سحن روز

 

گاهی اونقدر مشغول کار و زندگی هستی که لحظه ای یادت می ره ماندنی نیستی!

مسافرت اساسی؟!!

سلام به همه خوبان  

 

دلم لک زده برای یک مسافرت اساسی. اگر (خارج از کشور باشه که چه بهتره) ترجیحا هندوستان باشه لطفا!!!!!!!!! 

 

 

این روزها حال و روز خوبی ندارم. احساس می کنم به یکنواختی زندگی رسیدم. دیروز نتونستم برای مراسم ترحیم استادم برم مسجد جامع شهرک غرب. یعنی تنها بودم و دوستم مریم هم خسته بود.  

دیروز که جمعه بود زیاد خوش نگذشت و مدام خواب بودم. اون تغییر اساسی که پیش از این خبر داره بودم را باید سریعتر انجام بدم تا از این بلاتکلیفی راحت بشم.  

 

صبح به کارخانه محل کارکه رسیدم و از درب نگهبانی گذشتم نگهبان جلوی راهمو گرفته و می گه خانم ق. من یک کار حقوقی دارم برام انجام می دی؟ 

مشکلشو پرسیدم. به نظرم خیانت در امانت است البته اگر مدارک کافی داشته باشه. دلم سوخت چون کار شخصی انجام نمی دم معمولا. شاید تو رودربایستی گیر کردم و گفتم مدارکتو فردا بیار.  

خبر خاصی در کارخانه نیست همین رو بگم که از بس وضع اقتصادی کشور بحرانیه که اکثر کارخانه دارها در حال تعلیق و نهایتا تعطیله.  

 

 

اجالتا به آرزوهای قشنگتون برسین... 

 

 

رویا

شب جمعه من

سلام به همه خوبان  

 

 

دیشب خیلی راحت نخوابیدم. راستش خاطرات گذشته رو نمی شه به راحتی فراموش کنی. حالا من خوب خوبشم که تونستم تا الان دوام بیارم.  

 

فکر کنم سرمای کوچولو خوردم چرا که شب کولر در وضعیت تند بود. به هر حال صبح که از خواب بیدار شدم تصمیم گرفتم که تغییر اساسی تو زندگی ام بدم. تو ماشین مدام در حال فکر کردن بودم اصلا حواسم به رانندگی نبود دوبار نزدیک بود تصادف کنم. هر چند اصولا من آدم احتیاطی در رانندگی هستم و کلا یکبار تصادف کردم تو این 8 سال.  

 

به هر جهت امروز 5 شنبه و آخر هفته برای خیلی ها هم شب جمعه است .()  

 

نمی دونم از کارخانه که بیرون رفتم دوباره باید برم خونه و استراحت و استراحت... البته کار تحقیقی دانشگاه همچنان پابرجاست و دیگه باید کم کم تا 15 مرداد تحویل دانشگاه محترم بدهم. کلا این ترم 1 درس را بیست داشتم و بقیه زیاد چنگی بدل نمی زنند. دلیلش هم کمی وضعیت روحی و روانی و کار و مسائل مالی باعث شد که الحمداله در حال درست شدن است.   

دیشب یکی دیگر از آن مزاحم ها تماس رفت. کفری شده بودم . حرفش که تمام شد گفتم من دیگه قصد ازدواج ندارم و تلفن رو قطع کردم. ولم کن بابا اینجوری راحتم. زمانی که متاهل بودم چه گلی به سرم زدم. حالا که مجردم دوباره به روزهای خوش زندگی برگشتم بیام دوباره خودمو بندازم تو چاه و هچل .  

خلاصه اگر کارد می زدی خون درنمی آمد. کارد که سهله اگر شمشیر می زدی اتفاقی نمی افتاد.  

 

در حال حاضر کارخانه هستم و منتظر مدیر عامل که کلی سوال فنی دارم که باید به مشتری بدهم.  

احتمال اینکه ماموریت خارج از کشور داشته باشم خیلی زیاده. 

 

 

اجالتا به آرزوهای قشنگتون برسین... 

 

 

رویا 

 

راستی خاطرات سفر کربلا هنوز ناقصه که در اولین فرصت تکمیل خواهم کرد. 

 

نه - بله

 

بهتره خیلی راحت بگی "نه" تا اینکه عمری برای "بله" گفتن عذاب بکشی.

فضای خالی

گاهــــی وقتی کسی از زندگیتان میرود ؛

دارد به شما لطف می کند !

او فضایی خالی به جا می گذارد ...

برای کسی که لیاقت آنجا بودن را داشته باشد ... !! 

 

 

با تشکر از وبلاگ هزار سوم  

http://2010bhtarinha.blogfa.com/

چند نکته

چند نکته به یاد ماندنی: 

 

"قلابت را بدون طعمه بینداز ، اینجا پر است از ماهیانی که از زندگی سیر شده اند"  

  

"دیروز کودکی در امتداد کوچه های پر از بی کسی این شهر شلوغ
دست تمنایی به سویم دراز کرد
خالی تر از تمامی آرزوهای کودکانه
دنیا عوض شده است
کودکان به دنبال نان اند و ما به دنبال عشق …" 
 
"گاهی چقدر سخت است، تشخیص این که:
منطق بر احساس ارجحیت دارد، یا احساس بر منطق !" 
 
 
"یه وقتایی دیگه حسش نیست غصه بخوری
رسما” غصه تو رو میخوره" 
 
 
 
"از میان تمام بازی های کودکانه
تنها” یادم تو را فراموش “را خوب بلد بودی" 
 
 
"در دسترس بودنت دیگر برایم ارزش ندارد ….
اکنون نه مشترک هستی ؛
نه مورد نظر … !!! " 
 
 
 
 
  

 

سفر به آمل

سلام به همه خوبان  

 

دیروز ماموریت خارج از تهران بود. باید می رفتم دادگاه شهرستان آمل. ساعت 3.5 بیدار شدم. بقیه اعضاء خانواده برای سحری بیدار شده بودند. من هم فقط یک لیوان چای خوردم و ساعت 4 بود که ماشین رو آتیش کردم و راه افتادم. تو خیابون هیچ کس نبود با سرعت 100 تا تا خود ترمینال شرق رفتم. با اینکه خیابانها خیلی خلوت بودند ولی یک ساعت تمام طول کشید تا از منزل به ترمینال برسم. خدا خدا می کردم که ترمینال پارکینگ شبانه روزی داشته باشه.  

 

رسیدم به در ورودی بله ... پارکینگ شبانه روزی بود. ساعت 5.10 بود که بلیط سواری گرفتم برای آمل. جالب اینکه سریع هم مسافر جور شد. از آنجائیکه من آدم راحت طلبی هستم صندلی جلو نشستم. راننده هم به سمت آمل پرواز کرد. باور کن سرعتش ماشین به 150 می رسید. بعضی اوقات خیال می کردم الان تصادف می کنیم.  

 

 

جاده هزار شلوغ نبود اما چون راهسازی بود ترافیک خودش را داشت. هوای آمل کم کم به مشام رسید . هوای شرجی آمل خوب بود. به نظرم بهتر از تهران بود. مه و جنگل زیبا بود. عین این ندید بدیدها کوه و چنگل و مه رو به تماشا نشسته بودم. آهنگ و موسیقی درون ماشین هم کار خودشو کرد.  

 

احساس گرسنگی کردم. شیر و کیک داشتم. راننده گفت خانم الان یک جای دنج نگه می دارم. منصرف شدم و گذاشتم تو کیفم.  

 

 

راننده یه جای خوب روبروی کوه پر از سبزه نگه داشت که با مه نقاشی شده بود. هوا شرجی بود اما بنظرم خیلی بهتر از هوای تهران بود.  

 

بالاخره یه چیزی خوردیم و به راه افتادیم. جاده هزار برام جالب بود. هیچ وقت از اینجا به شمال نرفته بود.  

ساعت 8 صبح بود که به آمل رسیدم. راننده منو سوار آژانس دیگری کرد تا به دادگاه عمومی بروم.  

 

یک ساختمان تقریبا قدیمی با کارمند انی که حوصله خودشان را هم نداشتند. من با شعبه شماره ... کار داشتم که قاضی محترم ساعت 9 بود نیامده بود که الان یادم افتاد که ساعات کاری ممکن است درما رمضان ساعت 9 شروع شود.  

به هر حال منتظر ماندم تا قاضی بیاید. قاضی آمد وارد اتقاش که شدم به تلفن اشاره کرد که دارم با تلفن صحبت می کنم.  

 

اومدم بیرون 10 دقیقه بعد رفتم داخل ومشغول صحبت شدم. دادخواست تقابل به دلیل صدور حکم رد شد. کمی با قاضی صحبت کردم و گزارش تلفنی به دفتر تهران اعلام کردم و ساعت 11 بود که به سمت ترمینال به راه افتادم.  

این دفعه با اتوبوس برگشتم. جالب بود خیلی وقت بود که اتوبوس سوار نشده بودم. بد نبود. فیلم تکراری شیر وعسل را دیدم. ساعت یک بود که جاده آبعلی نگه داشت. از آنجا که روزه نبودم ناهار مفصل خوردم.  

 

از خستگی مدام چرت می زدم. کاش تنها نبودم تا کنار دریا می رفتم. اما نشد. این هم از مسافرت یک روزه خشک و خالی.  

 

ساعت 4 بود که به تهران رسیدم و ماشینمو برداشتم به راه افتادم. خدایا از گرما داشتم هلاک می شدم. بزرگراه بسیج رو پیش گرفتم تا خونه گاز دادم.  

 

خدایا الان جای پارک ندارمممممممممممممممممممممممممممممممممم. 

سر خیابون پارک کردم و لباسامو درآوردم و مثل (به قول خواهر خرس) رو تخت دراز کشیدم.  

ساعت 8 شب بود که جای پارک پیدا شد و ماشینو جابجا کردم.  

 

این هم از سفر یک روزه آمل.  

 

 

به آرزوهای قشنگتون برسین ... 

 

 

رویا