رویاهای من

با تو سخن می گویم...

رویاهای من

با تو سخن می گویم...

تولد وبلاگ

امروز تولد شش سالگی وبلاگمه!!!!!!!!!!!!! 

 

 

تولدت مبارک کلبه کوچک من! 

 

 

 

امروز چه خبره؟

سلام به همه خوبان  

 

 

دیروز در محل کارخانه بارگیری تریلی داشتیم برای صادرات به تاجیکستان. با اینکه با بخش من زیاد کاری ندارند ولی اتوماتیک وار تحت الشعاع قرار میده. همین که نماینده شرکت خریدار و کارشناس فنی اش بیاید و داخل اتاق من بشینه واسم زجرآوره. نمی گذارن که به کار اصلی برسم و مدام از کار متفرقه باید حرف زد. خلاصه به هر ترتیبی بود از سر خودم باز (وا) کردم و به کارهای اصلی ام رسیدم.  

 

امروز قصد دارم فایلهامو مرتب کنم و گزارش این یک هفته رو که نرسیدم  ارائه بدم آماده کنم. کار تحقیقی دانشگاه هم مونده هنوز پروپوزال را هم پر نکردم. البته وقت دارم اما می خوام یه طرح جامع ارائه بدم.  

 

یه جورایی دارم از این روزمرگی خلاص می شم. اگه بشه و حال و حوصله اش رو داشته باشم دوباره می رم نمایشگاه اگر مزاحم پیدا نشه تنها می رم و کلی خوش می گذرونم.   

 

دلم می خواد دوباره برم سوارکاری اما حیف وقتشون ندارم و درس فعلا مانع ورزش مورد علاقه منه. از اینرو تا آخر امسال به هیچ ورزشی نمی تونم برسم. از طرف دیگه ارشد هم باید آماده بشم و مطمئن هستم که دانشگاه خوب پذیرفته می شم.  

 

 

اجالتا به آرزوهای قشنگتون برسین.. 

 

 

رویا

نیا باران! زمین جای قشنگی نیست

تو راه کارخونه بودم که پشت یک وانت نیسان این جمله نوشته شده بود:  

 

 

نیا باران! 

زمین جای قشنگی نیست 

 

 

 

دلم گرفت صبح اول صبحی. دیشب هم کمی کسالت داشتم و به زحمت تونستم بخوابم. بعدش هم این جمله ناامید کننده!! 

 

روزمرگی

سلام به همه خوبان  

 

 

یه دو روز دیگه سالگرد تولد وبلاگمه. یادش بخیر وقتی این وبلاگ رو افتتاح کردم شش ماهی بود که تازه از هندوستان برگشته بودم. اون موقع ها دلم خیلی پر بود. حرفهای زیادی برای گفتن داشتم. اما الان هر چه بیشتر می گذره انگار دیگه چیز جذابی برای گفتن نیست. کار که همیشه هست. درس هم بالاخره تموم میشه. یه انگیزه جدید نیاز دارم و  فکر می کم اگه بتونم چند تا پرونده مرتب بگیرم یه کم از این حالت کسلی و بی انگیزه گی خلاص بشم. هیچ حسنی نداشته باشه لااقل سرگرم می کنه که به گذشته ها فکر نکنم و این تنها راه حله. 

 

خانواده آخر هفته می رن مسافرت اما از آنجا که من درس دارم و خیلی عقب موندم نمی تونم تو این سفره دو سه روزه همراهشان باشم. به هر حال منم دلم یه سفر می خواد. البته یه کم سرم خلوت بشه می رم و کمی آرامش پیدا می کنم. به نظرم دریا خیلی بهتره. شاید هم رفتم کیش سر عقل اومدم.  

 

 

به هر حال امروز شرکت خبری نبود. مدیر عامل را امروز راهی کردم بلاروس.  

تا یک هفته انقدر کارم سرم ریخته که شبانه روز هم تو کارخانه بمونم فکر کنم تموم نشه و آخرش هم به ارائه گزارش نرسم. به هر حال با اینکه نیرو داریم تا بهم کمک کنه اما بازم باید خودم نظارت کنم تا لااقل گزارش خوب و مفیدی بتونم ارائه کنم.  

 

جای شکرش باقیه که فعلا دادگاه و ... اینجور چیزها نداریم. یه دیوان عدالت اداری که قربونش برم یه شش ماهی طول می کشه که وقت بدن. دادگاه رودهن هم که چند روز پیش آگهی مزایده را چاپ کردند. می مونه دادگاه قضایی صدر که اونم در حال انجام شدنه.  

 

 

فعلا حرفی برای گفتن ندارم.  

 

به آرزوهای قشگتون برسین... 

 

رویا  

نمایشگاه کتاب

 

سلام به همه خوبان  

 

دیروز رفته بودیم نمایشگاه کتاب. امان از دست این بچه ها (خواهر زاده  ها مو می گم) اصلا نگذاشتند ما بریم کتابهایی که می خواستیم خریداری کنیم. همش رفتند غرفه کودکان و نوجوانان کلی خرید کردند و خوردند و آخر سر هم یکی از اونها به مدت دو ساعت گم شد.  

 

بقدری شلوغ بود که می توان گفت ترافیک انسان بیشتر از کتاب بود.  

به هر حال بخش ناشران خارجی رفتم که یکسری کتاب در خصوص جرم شناسی پیدا کنم که دیدم بله هست اما قیمتها همه نجومیه آخه بی انصافها یک دانشجو از کجا صد و نود هزار تومان بابت یک کتاب بده!! 

 

 

به هر حال سک سک کردیم و برگشتیم به محوطه اصلی. از غرفه هایی که دو سال پیش پوشش خبری شون دست من بود دیدن کردم. خیلی فرق کرده بود. بنیاد هم امسال سه غرفه خیلی بزرگ گرفته بود. اما حیف از بچه های چند سال پیش خبری نبود. مشاوری خبری من و خواهر و خواهرزاده مو راهنمایی کرد و خلاصه بچه ها نقاشی و سرگرمی و عکس یادگاری گرفتند و به ریش ما حسابی خندیدند. نشد مثل اینکه 5 شنبه باید باز هم بیام.  

 

این بار اگه بیام تنها میام تا خوب کتابهایی که لازم دارم بگیرم. البته به طور اجمالی باید اذعان داشت که چاپ جدید نداریم یعنی همه چاپ قدیم هستند که تجدید شده اند. بنابریان نوشته جدیدی وجود نداشت.  

 

 

بعضی از پسر ها و دخترها هم که برای خوش گذارانی آمده بودند آخه بدبختها کار دیگری ندارند که وقت بگذرونن... 

  

 

راستی نکته بسیار جالبی که در نمایشگاه توجه مرا به خود جلب کرد نام سالنها بود که مزین گشته بود به نام شهدای گرانقدرمان.

 

به هر حال نشد ساعت 6 عصر بود که خسته و کوفته به سمت خونه به راه افتادیم. 

 

 

 

به آرزوهای قشنگتون برسین... 

 

 

رویا

بیگاری یعنی این!!

سلام به همه خوبان



دیروز رفته بدوم سفارت بلاروس. بسیار بد مسیر اگه ماشین نداشته باشی باید از سر فلاحی حتما دربست بگیری. سفارتخانه هم شبیه یک اتاق بود که اگر حواست نباشه از پله اش لیز می خوری پائین.


خلاصه رفتم خدا خدا می کردم شلوغ نباشه مثل سفارت هند که فقط 50 نفرو می پذیره. اینجا از ساعت 9 صبح هستند تا 12.30 بعدش هم می رن و کاری ندارد تو کی می خوای بری بلاروس.


به هر حال مدارک را دادم تقریبا کامل بود و فقط باید مبلغ ویزا را به صورت دلاری واریز می کرد. حالا شما فرض کنید خود سفارتخانه تو ظفرانیه یا زعفرانیه است اونوقت بانک خ شریعته!!


کار ما امروز نشد. فقط مدارک را چک کردند و من هم برگشتم که پول ویزا رو تو بانک شعبه کاشف واریز کنم. بعدش هم رفتم کت و شلوارمو بگیرم. موند برای پنج شنبه که دوباره برم سفارت بلاروس..(راستی از شناس من خود سفیر رو ملاقات کردم)


تو راه برگشت به شرکت بودم با خودم فکر کردم که تو وکیل شرکتی یا پادوی شرکت که بری چک بگیری، چک تعویض کنی، سفارتخانه بری، دیوان عدالت اداری بری و ...

دیدم نه من براستی یه پادو هستم. تازه تو شرکت واحد فروش و بازرگانی رو هم انداختند گردن من و یقه خودشونو کشیدن کنار..


من فقط گیر این یکسال هستم بعدش پشت گوشتونو دیدین ندیدین...

اساساً تقصیر خود منه بیکار بودی بری چند زبان یاد بگیری، حقوق بخونی و تجربه کسب کنی بعدش هم مجانی با چندرغاز حقوق ازت بیگاری بکشن...



فکر کنم خیلی به خودم بد و بیراه گفتم...




اجالتا به آرزوهای قشنگتون برسین...


رویا

سخن روز

 

دنیا را همان اندازه آرزو کن که ایمان بیاوری موقتی هستی.

چه اندازه دوستت دارم!!

 

امشب قاصدک خیالم را فوت کرده ام،
دیدمش،
به سوى آسمان رفت،
ماه را پشت سر می گذارد و کهکشانها را رد خواهد کرد،
چشم انتظار باش!
نشانى تو را به او دادةام.
به او خوب گوش کن،
به تو خواهد گفت که چه اندازه دوستت دارم
  

 

 

 

 

 

 

منبع: وبلاگ زیر سایه عشق تو