رویاهای من

با تو سخن می گویم...

رویاهای من

با تو سخن می گویم...

دلتنگی های ماندگار

باد می آید و هی خاکسترش را / مریم آریان

 

 

باد از کنارم رد شد و خاکسترم ریخت
یک چندم من از تمام پیکرم ریخت
دنبال نیم دیگرم می گشتم اما
آن اتفاق افتادو نیم دیگرم ریخت
یادم نمی اید چه شد: از حال رفتم
آن لحظه که دیوارهای سنگرم ریخت
خون زیادی از دلم رفت و تنم آب
شد قطره قطره قطره روی بسترم ریخت
در آینه ته چهره ای از من فقط ماند
در آینه هر روز موهای سرم ریخت
برروی تختی بی صدا افتاده بودم
وقتی نگاه انداخت ترس مادرم ریخت
یعنی مرا نشناخت اما گریه اش را
بر روی تاولهای گریه آورم ریخت

رفتن و ماندن

 

رفتن اصله و ماندن یک استثناء!!!

غمهای روزگاران

روزی تو خواهی آمد از کوچه های باران  

 

تا از دلم بشوئی غمهای روزگاران... 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

مسافر من تقریباً 158 روز دیگه می یاد... 

 

 

ان شاا... همه به آرزوهای قشنگشون برسن...  

 

رویا

منتظر

  

منتظر مسافری هستم که 194 روز دیگه می یاد.

رفاقت

 

تاکنون رفیقی پیدا نکرده ام که به اندازه تنهایی قابل رفاقت باشد. ((تورو))

دیگه چی؟!!

 

 

بهتره از یاد ببری و لبخند بزنی به جای اینکه به یاد بیاری و غمگین شوی 

 

 

 

به آرزوهای قشنگتون برسین .... 

 

رویا

ابتدا و انتها

 

 

برگ در انتهای زوال می افتد و میوه در ابتدای کمال، بنگر چگونه می افتی؟

ای کوه!!

 ای کوه!

 

تو فریاد من امروز شنیدی!  

دردی است  در این سینه که همزاد جهان است... 

 

ه.ا.سایه