-
یک کلام
1386,03,16 12:27
به پایان فکر نکن .... اندیشیدن به پایان هر چیز شیرینی حضورش را تلخ می کند... بگذار که پایان تو را غافلگیر کند... درست مانند آغاز.
-
نشانی
1386,03,13 15:32
نشانی از تو ندارم اما نشانی ام را برای تو می نویسم: درعصرهای انتظار،به حوالی بی کسی قدم بگذار! خیابان غربت را پیدا کن و وارد کوچه پس کوچه های تنهایی شو! کلبه ی غریبی ام را پیدا کن، کناربیدمجنون خزان زده و کنارمرداب آرزوهای رنگی ام! درکلبه را باز کن و به سراغ بغض خیس پنجره برو! حریر غمش را کنار بزن! مرا می یابی ......
-
منم و باور یک معجزه خواهی آمد
1386,03,12 14:48
بی تو آرام ندارد دل دریایی من بی تو فرجان ندارد شب تنهایی من با همان شعله مهری که خودت می دانی بزن آتش به شب خالی و یلدایی من باد در هروله و رعد رجز می خواند رو به ویرانی است این سقف مقوایی من یک شب از پنجره کوچک من وارد شو به اتاقم که پر است از غم و تنهایی من نیروانا تویی از سکر تو آرام گرفت حیرت مشرقی و خاطر بودایی...
-
یک کلام
1386,03,09 11:26
امروز اگردلم تنها بود. رسوا نبودم...
-
درد دل ساده..
1386,03,08 16:33
سلام به همه خوبان.. خیلی وقته دلم براش تنگ شده! هر وقت به یادش می افتم دلم می گیره! انگار سالهاست که رفته انگار قراره دیگه نبینمش . نمی دونم ولی یه حس عجیب دارم که نمی تونم بیان کنم .. گاهی اوقات درست سر نماز به یادم می یاد و می زنم زیر گریه انگار بعد از خدا دلبستگیه منه مگه میشه ..!!! الان درست ۳ ماه که رفته! اگه...
-
محبت خدا
1386,03,07 13:33
سلام به همه خوبان خدا گفت " ماری در راه لانه ات بود . خواب بودی . باد را گفتم تا لانه ات را واژگون کند. آنگاه تو از کمین مار پر گشودی . گنجشک خیره در خدایی خدا مانده بود. خدا گفت " و چه بسیار بلاها که به واسطه محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به دشمنی ام بر خاستی. اشک در دیدگان گنجشک نشسته بود . ناگاه چیزی در درونش...
-
سخن نغز
1386,03,07 08:33
از گناه تنفر داشته باش نه از گناهکار گاندی
-
تو برو به سفر ...
1386,03,06 16:32
سلام به همه خوبان ...تو برو به سفر به هر کجا که روی سفر سلامت به خدا نکنم از آنچه رفته به دل تو را ملامت به خدا شب من نمی رسد به سحر اگر نیایی به خدا همه جا به جستوجوی توام بگو کجایی تو چراغ دلم به حال عاشقی ام خبر نداری تو چرا قدمی به روی چشم ترم نمی گذاری تو به یک نگهت (نگاهت)دگر قرار مرا ز کف ربودی تو مرا زخودم...
-
یک شعر
1386,03,06 15:25
سلام به همه خوبان من پذیرفتم شکست خویش را پندهای عقل دوراندیش را من پذیرفتم که عشق افسانه است این دل دردآشنا دیوانه است .. می روم از رفتن من شاد باش از عذاب دیدنم آزاد باش .. گر چه تو زودتر از من می روی آرزو دارم ولی عاشق شوی آرزو دارم بفهمی درد را تلخی برخوردهای سرد را...
-
اولین و آخرین
1386,02,31 18:07
سلام به همه خوبان خورشید جاودانه می درخشد در مدار خویش مانیم که یا جای پای خود می نهیم و غروب می کنیم هر پسین این روشنای خاطر آشوب در افق های تاریک دوردست نگاه ساده فریب کیست که همراه با زمین مرا به طلوعی دوباره می کشاند ؟ ای راز ای رمز ای همه روزهای عمر مرا اولین و آخرین حسین پناهی به آرزوهای قشنگتون برسین...
-
هنوز زنده ام
1386,02,30 17:21
سلام به همه خوبان با تو سخن می گویم... خدایا ! خدایا خوشحالم . از اینکه زنده ام نفس می کشم و هنوز هم رشته ارتباطی من با تو قطع نشده . خوشحالم که تا اینجا با من بودی و خواهی بود. خوشحالم که نگران من هستی !! خوشحالم که هنوز صدایم را می شنوی این یعنی من هنوز وقت دارم که زندگی کنم . خوشحالم باز هم فرصتی دادی تا تو را صدا...
-
یک کلام
1386,02,29 16:25
الهی! بجز حضور تو هیچ چیز این جهان بیکرانه را جدی نگرفته ام! حتی عشق را...
-
سفر به هندوستان - پایان سفر
1386,02,15 10:53
سلام به همه خوبان پایان سفر ... حدود چند ماهی گذشت من تو این مدت تو یک بیمارستان بعنوان منشی رئیس بیمارستان مشغول بکار شدم اما زیاد برام دوام نداشت دلیلش رو هم میگم... آقای دکتر عبدالخالیک جراح و رئیس چند بیمارستان خصوصی(این بیمارستانی که من تو اون مدت کمی کار کردم اسمش سامرا هاسپیتال)( Samra Hospital ) بود در دهلی و...
-
سفر به هندوستان (۳)
1386,02,11 09:44
سلام به همه خوبان بخش سوم: تا اونجا که من می دونم تو هندوستان فستیوال های زیادی هست مثلا برای خدایانشون جشن می گیرند فقط یه چیزی بگم ما مسلمونها شده یک روز رو روز خدا بذاریم و تو اون روز گناه نکنیم ، مهربون باشیم اصلا یک روز استثنایی برامون باشه بابا هندیها سالی هزار بار برای خدایانشون جشن می گیرند. به هرحال اسم اون...
-
سفر به هندوستان (۲)
1386,02,10 08:36
سلام به همه خوبان بخش دوم: نمی دونستم که آیا می تونم با مردم، فرهنگ و آداب و رسوم اینجا بسازم یا نه ؟ شب اول گذشت . کمی برام عجیب بود چون اولین بارم بود که از هندوستان دیدن می کردم . یه چیز بدتر اینکه رومانا فردا باید می رفت به مالزی تا یک هفته هم نمی اومد بقیه هم که کار و زندگی دارن . اولش از زبانی که تو خونه از اون...
-
سفر به هندوستان(۱)
1386,02,01 16:38
سلام به همه خوبان بخش اول: از امروز تو وبلاگ می خوام در مورد سفر به هند براتون بنویسم. آن سفر برایم سفری دیگر بود، سفری که همیشه از کودکی دوست داشتم به هندوستان سفر کنم.. و قسمتم شده بود.. ۲۸ آگست ۲۰۰۵ روز یکشنبه ساعت ۸.۳۰ به وقت ایران از تهران به دهلی، دلهره همراه با شوق و شوری کودکانه داشتم ۲۵ سالم بود و برای اولین...
-
کمی دیر ... ولی آمدم...
1385,12,23 12:30
سلام به همه خوبان آمدم ولی کمی دیر ... مگر با این دنیا و دل مشغولی هاش میشه به دلت سر بزنی .. بگی از خودت و از همه اتفاقهایی که برات رخ داده چند ماهی که نبودم اتفاقات عجیب و غریبی رخ داد هم تلخ و هم شیرین اما هر چه که بود...گذشت.. با دوستان جدید آشنا شدم ..عزادار شدم... دل تنگی ها داشتم.. اما بودم در این دنیا و همه...
-
کرانه ها
1385,07,13 09:24
مرگ امواج از دریا پرسیدم: که این امواج دیوانه ی تو، از کرانه ها چه می خواهند؟ چرا اینسان پریشان و در به در، سر به کرانه های از همه جا بی خبر می زنند؟ دریا ، در مقابل سوالم گریست! امواج هم گریستند... آنوقت دریا گفت: که طعمه ی مرگ، تنها آدم ها نیستند، امواج هم مثل آدم ها می میرند! و این امواج زنده هستند، که لاشه ی امواج...
-
رومانا
1385,07,13 08:50
سلام به همه خوبان رومانا آمد.. رومانا آمد با کوله باری از هزاران تجربه رومانا سوم سپتامبر در ساعت ۱۸:۱۰ به وقت ایران به تهران رسید .. باورم نمی شد چقدر تغییر کرده بود تو این یک سال که همدیگر رو ندیده بودیم انگار ۱۰۰ سال گذشته بود.. با هم مشکلات و مشقتهایی که داشت و آمد... آمد تا دوستانم را به او معرفی کنم همه آنهایی...
-
وداع
1385,05,26 08:02
سلام به همه خوبان... وداع برو ای دوست برو برو ای دختر پالان محبت بر دوش دیده بر دیده من مفکن و نازم مفروش من دگر سیرم بخدا سیرم از این عشق دو پهلوی تو پست تف بر آن دامن که ترا پرورده است دل من چون دل تو صحنه دلقکها نیست دیده ام مضحکه خنده چشمکها نیست دل من مال من دل من مامن صد شور و بس فریاد است ضربانش جرس قافله زنده...
-
یک لبخند ساده
1385,05,08 16:37
سلام به همه خوبان یک روز با هم خندیدم با همه وجود با تمام شعف یک لبخند ساده اما پیوسته نمی ماند... من اینجا و تو آنجا .. لبخند گم شد .. خنده کم پیدا ... اما کاش همه می دانستند می شود در این دنیا خوب بود و خوب زیست ... سفرمان را فراموش کن...
-
آنکه می گوید دوستت دارم...
1385,05,02 17:31
سلام به همه خوبان آنکه می گوید دوستت دارم دل اندوهگین شبی است که مهتاب را می جوید. آنکه می گوید دوستت دارم خنیانگر غمگینی است که آوازش را از دست داده است... احمد شاملو
-
دلتنگ
1385,04,21 09:43
هر چند که دلتنگ تر از تنگ بلورم با کوه غمت سنگ تر از سنگ صبورم اندوه من انبوه تر از دامن الوند بشکوه تر از کوه دماوند غرورم یک عمر پریشانی دل بسته به مویی است تنها سر مویی ز سر موی تو دورم ای عشق به شوق تو گذر می کنم از خویش تو قاف قرار من و من عین عبورم بگذار به بالای بلند تو ببالم کز تیره ی نیلوفرم و تشنه ی نورم از...
-
توکل پرندگان
1385,04,17 14:46
سلام به همه خوبان کاش توکل پرندگان بودم که تشنه بر می خیزند گرسنه بال می زنند و سیر و سیراب به خواب می روند به هیچ دغدغه فردا... جواد محقق
-
سخنی کوتاه اما...
1385,04,14 17:06
سلام به همه خوبان انگار تو این دنیا ساخته شدی برای درد و مصیبت . همه غصه ها برای ما مسلمان هاست . مگه چه گناهی کردیم که مسلمان شدیم ؟ شادی تو زندگیمون مرده ؟ اصلا شادی برای ما ها حرامه!! تا چشماتو باز می کنی نیمی از عمرت گذشته و داری پیر می شی نه از زندگی و نه از نعمتهای خدا استفاده کردی!! تا سی سالگی که بدویی تا پولی...
-
رومانا
1385,04,10 16:57
رومانا... می آید
-
بیشه نور
1385,04,01 14:15
((در دل من چیزی است مثل یک بیشه نور مثل خواب دم صبح و چنان بی تابم که دلم می خواهد بدوم تا ته دشت بروم تا سر کوه دورها آوایی است که مرا می خواند...))
-
هیوا
1385,03,09 16:01
"هیوا" بخش اول: خودش میدونه چقدر احساساتمون و اندیشه هامون شبیه همه... خودش میدونه چقدر دوست خوبیه و.. و چقدر با وقار و مهربونه... خودش میدونه چقدر دلهامون به هم نزدیکه... هیوا کسی که هم اسمشو دوست دارم و هم وجود نازنینشو.. برای من تنها یک دوست اینترنتی نیست در حقیقت یک دوست است در خیلی از لحظه های سخت زندگیم با من...
-
تو نیستی که ببینی
1385,03,08 09:23
های! با توام تو چه می گویی؟؟!! که اینگونه به من خیره ای ! تو که نمی دانی؟!! تو که نیستی که ببینی .. چگونه لحظه هایم بی تو مرده اند... تو که نیستی که ببینی چگونه مانده بغضی سنگین در گلویم. تا لحظه ای دیگر نبودن آغاز میشود تا لحظه ای دیگر چیزی از من نخواهد ماند جز یک خاطره ای خیالی ... آه رویا بگذر ... مه بگذار بگویم...
-
دل دخترانه من
1385,02,24 08:36
سلام به همه خوبان انگار که خواب بودم ... ناگهان از روی تاب به زمین خوردم . مادرم به سویم شتافت و پله ها را چند تا یکی پیمود و به من رسید .. در آغوشش گرفت و رویم را بوسید ... هنوز یادم هست دستان مهربانش را، هنوز پس از گذشت سالیان سال لذت آن بوسه را و عطر نفسهایش را حس می کنم... اما افسوس اینک من ماندم و یک دنیا خاطرات...