سلام به همه خوبان
امروز یه جورایی آخرین روزی هست که سرکار می رم. بعدش امتحانات دانشگاه و بعد هم سفرهای جدید. اونقدر تو فکر بودم که یادم رفت باید ایستگاه مترو فردوسی پیاده شم. رفتم دروازه دولت دوباره برگشتم به سمت فردوسی و از آنجا که اتوبوسهای آرژانتین هم همیشه شلوغه به زحمت سوار شدم.
خلاصه امروز هوا ابریه و قرار گذاشته که بباره.
اصولا من آدم پر هزینه و راحت طلبی هستم و تا حالا هر چی پول درآوردم تا رفتم سفر یا به این و اون بخشیدم البته بازم مهم نیست هنوز جوونم و آرزو دارم و آرزو بر جوانان عیب نیست. ((جبران می شود...))
شاید تا مدتی نتوانم پستی ارسال کنم بدانید که سرم شلوغ بوده نه اینکه این دنیای مجازی رو فراموش کرده باشم. اما خیلی جالبه که درست سال پیش هم همین روزها رفتم به سفر... که قرار شد به درخواست یکی از دوستانم در مورد اون سفر فعلا چیزی ننویسم و الا حرفها بسیار دارم.
به آرزوهای قشنگتون برسین...
رویا
لحظه هایی که گذشت لحظه های دشواری بود
گریه های محزونی که حجم خدا را پر کرد
بر سر نهادم از روی بی تابی، سجاده اشگ بارانم را
نیامدی و ندیدی، چه فریادها گوش خدا را پر کرد...
سلام به همه خوبان
راستش امسال تصمیم گرفته بودم تا هشت بار برم مشهد پابوس امام رضا(ع) تا به امروز 6 بار رفتم. دو بار دیگه مونده. چندان هزینه ای هم در بر نداشته. علی الاقاعده قبل از رفتن به کربلا یکبار دیگه میرم که بشه هفت بار.
بعد از کربلا هم که دو سفر دیگه در پیش دارم (پول هم نیست مثل همیشه....)
اجالتا به آرزوهای قشنگتون برسین...
رویا
سرم را نه ظلم می تواند خم کند
نه مرگ
نه ترس
سرم فقط برای بوسیدن دستهای تو خم می شود مادرم...
تو چند ساله می شوی؟
اگر ناگهان خاکها به کناری بروند
تو باز سخن خواهی گفت ؟
تو از چه خواهی خواند؟
از کدام عشق آتشین به زبان می رانی؟
دوباره آیا جوانی؟
از کدام واژه خواهی گفت؟
به من بگو من درمانده ام!
نگاه تو مرا کشانده این سوها
تو چند ساله می شوی؟
اگر باز از تو آدمی سازند
آیا باز بر آسمان آبی جنوب دستی خواهی کشید
بیا! این تو و این آسمان جنوب!
خرمشهر کجاست ؟
سوسنگرد کجاست؟
هویزه و هورالعظیم کجایند؟
چرا پاسخم نمی دهند این خونین دیوارها
بیا! آسمان هنوز بی قرار توأند
هنوز آبی نشده اند
منتظرند
آسمان برای تو مهیاست
پس چرا نمی آیی؟
هنوز فاتحان خرمشهر نرفته اند در انتظار توأند
و نگاه من که به هر سو می نگرد
اما از تو نشانی نیست
راستی وقتی بال گشودی و رفتی
رویا را با خود بردی؟!!
تو چند ساله می شوی؟!!...
به یاد شهید حسن همدانی نژاد
سفر مرا زنده می کند و انگیزه ای فولادین برای زیستن...
همیشه دوست داشتم با پدر و مادرم سفری هر چند کوتاه داشته باشم. اما تا به امروز که 32 سال از زندگی ام می گذره نداشتم.
همیشه سفرهای طولانی وکوتاه را به تنهایی می رفتم. تنهایی هم دوران و لذت خاص خودش را دارد. اما این سفری که ان شاا.. بعد از امتحانات پایان ترم دانشگاه خواهم داشت و البته با پدر و مادر، سفر معنوی به کربلا خواهد بود.
مطمئنا منم و یک دفتر و یک قلم و چشمهایی که خیره به جاده ها خواهد بود. اگر بشه و مهلتی باشه یکی از دوستانم که در کردستان عراق زندگی می کنه رو می بینم. البته فکر نکنم اونا حق ورود به کربلا و نجف رو داشته باشند ولی به هر حال چون از دوستان قدیمی من هست و ارزش و احترام خاصی برای کشور ایران و رسم و رسومات ما داره، حتما عرض ادبی خواهم داشت.
این سفر ان شاا.. 9 بهمن شروع میشه و 20 به پایان می رسه.
بعد از این سفرهم دو سفر دیگر در پیش خواهم داشت که فعلا از آن اسم نمی برم.
راستی درست سال گذشته اسفند ماه بود که سفری 20 روز داشتم و جای همه را خالی کرد.
به آرزوهای قشنگتون برسین...
رویا
سلام
امسال یه جوریایی سال اخر دانشگاه هستم و خیلی سرم شلوغه تازه خودمو دارم برای ارشد آماده می کنم.
برام دعا کنین تا بتونم وکیل خوبی بشم.
به آرزوهای قشنگتون برسین...
رویا
سلام به همه خوبان
به زودی از سفرنامه جدید خبرای خوب دارم.
به آرزوهای قشنگتون برسین...
رویا