فاطمه (س) ، دختران، بانوان، مادران روزتان مبارک
به آرزوهای قشنگتون برسین...
سلام به همه خوبان
بالاخره دیروز اختتامیه نمایشگاه توانمندیهای صادراتی ج.ا.ایران به کار خود پایان داد. هر چند با کاستی های زیادی روبرو بود و برخی از مسئولین بلند مرتبه با لج و لجبازی بی مورد اجازه ندادند به موقع این نمایشگاه افتتاح و طبق برنامه پیش بره. ولی به هر حال خود غرفه داران و بویژه صادرکنندگان محترم کشورمان خودشان همه کارها را انجام دادند.
البته جز خستگی تجربه های فراوانی عاید اینجانب شد.
سلام به همه خوبان
از امروز تصمیم گرفتم از این خنده بازار بی مزه که هست و همیشه تکراریه و تا به ما می رسه خنده دار نیست رو براتون بزارم حالشو ببرین!!!
بابام به مامانم اس ام اس عاشقانه فرستاده…الان ۲ روزه خونمون دعواست!!
مامانم گیر داده به بابام که این اس ام اس و کی واست فرستاده !!!!
.
.
.
داشتم تو اتوبان میرفتم دیدم یه بچه ای رو موتور خوابش برده بود و داشت می افتاد باباش هم اصلا حواسش نبود.
رفتم کنارش هر چقدر بوق میزدم نمی فهمید.
آخرش رفتم جلوش و سرعتمو کم کردم تا ایستاد بهش گفتم :
پس چرا حواست به بچه ات نیس ؟؟؟
ی دفعه دو دستی زد تو سرشو گفت :
اصغر پس ننه ت کوووووووو؟؟!!!!
.
.
.
از مارمولک له شده زشت تر٬ پسربچه تو سن بلوغه. اصلن مثل کوبیسم میمونه!!! هیچیش به هیچیش نمیا!
.
.
.
رفتم یوگا اسم بنویسم، لامصـــب دو به شک بودم حوصلم میشه برم یا نه!
یارو گفت میای کلاس ملافه و بالشم بیار!! فهمیدم همون ورزشیه که یه عمر دنبالش بودم
.
.
.
آیا میدانید این زوجهای عاشقی که روی ریل قطار و به سمت غروب خورشید قدم میزنند،
یا تا حالا قطار سوار نشده اند یا اگه سوار شده اند دستشویی نرفته اند،
یا اگه دستشویی رفته اند به سیستم دفع فاضلاب قطار دقت نکرده اند؟
.
.
.
آقای شهردار پشت در این سرویس بھداشتی ھای عمومی یه دکمه لایک ھم بزارید تا ما این کامنتارو که ملت مینویسن لایک کنیم
.
.
.
لامصـــب با این نرخ سکه
دیگه دختر مذهبی هم نمیشه گرفت !!۱۴ تا سکه هم حساب میکنی خیلی زیاده !
باید یکی و پیدا کنیم به ۵ تن راضی باشه
.
.
.
رفتم داروخونه یه قرص ضد حساسیت گرفتم.
تو عوارض جانبیش نوشته:
سردرد، سرگیجه، نفخ، حالت تهوع، اختلال در خواب
دو بینی، اختلال در تشخیص، نارسایی کبد، نارسایی کلیه
نارسایی قلب، سکته قلبی، سکته مغزی، مرگ ناگهانی !
فکر کنم اگه سیانور می گرفتم، عوارضش کمتر بود
.
.
.
از غضنفر می پرسن: بلندترین برج تهرون کدومه؟ می گه: آزادیه دیگه، معلومه که !!!
دو باره می پرسن: پس برج میلاد چی؟
جواب می ده: بابا شما خبر ندارین! اگه برج آزادی پاهاشو ببنده، از میلاد هم بلندتره
.
.
.
میدونید چرا روی خیابان ولی عصر این اسمو رو گذاشتن ؟؟؟
چون صبح و ظهر
هیچ خبری نیست
ولی عصصصصصصصصصر، بیا ببین چه خبره
.
.
.
خوب به دخترایی که می شناسین نگاه کنین یه نشونه پاک نشدنی توشون پیدا کنین
چند وقته دیگه که لوازم ارایش قحطی بشه دیگه نمیشه شناختشون
.
.
.
تو ایران فقط وقتی آرایش عروس رو قبول دارن که دیگه حتی مادرش هم نشناسدش
.
.
.
غضنفر میاد تهران ، تو ترافیک گیر میکنه
میگه : ها ماشالا ! به این میگن عروسی
.
.
.
یارو میگفت : رفتم سربازی، روز اول نشوندنمون رو زمین…
جناب سروان داد زد: کی اینجا لیسانس ریاضی داره؟ منم با ذوق و شوق
دستمو بردم بالا گفتم : من!
جناب گفت: پاشو اینا رو بشمار
.
.
.
یکی از دوستام گفت : یه دوست دختر خوب دارم در حدِ تیم ملی
منم گفتم : اگه منظورت تیم ملی الآنه،باید بگم که خاک تو سرت با این انتخابت
.
.
.
خیلی وقت احساس امریکایی بودن دارم چون هیچ غلطی نمیتونم بکنم
.
.
.
همیشه میگن شکست مقدمه پیروزیه نمیدونم پس من کی از دور مقدماتی صعود میکنم
.
.
.
انکار نکنید، همتون حداقل یه بار تو بچگی
در یخچال رو آرم میبستین و از لای درش به زور نیگا میکردین ببینین کی
چراغش خاموش میشه !!!
.
.
.
دلم میخواد لیلا فروهر رو ببینم و ازش بپرسم چطور شد که از «ای دل تو خریداری نداری» رسیدی به اشعار مولانا
.
.
.
دقت کردین وقتی میرین دکتر
مریض قبل شما ٣ ساعت تو اتاق دکتره
ولی وقتی نوبت شما که میشه دو ثانیه معاینه میشین و میایینبیرون! ؟
.
.
.
بالاخره حکمت ” آی سی یو ” رو در بیمارستان دریافتم !
جمله ای حکیمانه از جناب عزراییل خطاب به بیمار : “I See You”
.
.
.
فقط کافیه در ماشینت باز باشه ، عالم و آدم میان بغل دستت که بگن در ماشین بازه …
حالا اگه بی بنزین تو خیابون بمونی ، هیشکی آدم حسابت نمیکنه !
.
.
.
“معرفت” یه موقعی لباس رفاقت بود!!! الان “منفعت” جاشو گرفته
.
.
.
از یه جایی به بعد دیگه بزرگ نمیشی، پیر میشی
از یه جایی به بعد دیگه خسته نمیشی، میبُری
از یه جایی به بعد هم دیگه تکراری نیستی، زیادیئی…
.
.
.
دنیا رو می بینی ؟ حرف حرف میاره ، پول پول میاره
خواب خواب میاره ولی محبت خیانت میاره !
.
.
.
یک ساعته اومدم کلوب و در اتاقمم بستم ک دارم درس میخونم
الان بابام اومده میگه دخترم داری چیکا میکنی؟
گفتم دارم درس میخونم میگه بیا کتابتم ببر که بهتر متوجه شی !
.
.
.
هیچی ترسناک تر از این نیس بیای خونه ببینی یکی اتاقتو تمیز کرده
حالا ۲ ساعت باید بشینم فکر کنم ببینم چی قایم کرده بودم و آیا کشف شده یا نه !
.
.
.
رو دسته صندلی نوشته بود وقتی زلزله اومد پشت صندلیو نگا کن
پشتشو نگا کردیم نوشته بود الان نه خره وقتی زلزه اومد !
.
.
.
اومدم یه آدم خیلی خوشتیپ رو بغل کنم
خوردم به آینه!
.
.
.
هر وقت دره این یخچال لامصــب رو باز میکنیم خالیه ها،
حالا اگه بخوایم یه قابلمه کوچیک
تو یخچال جا بدیم
باس یه ساعت پازل حل کنیم با محتویات ، تا بتونیم جاش بدیم ..!
.
.
.
بالاخره فهمیدم چرا اینقد تو عروسیا بهت اصرار میکنن بری برقصی!
چون خودشون جا ندارن بشینن، بر که میگردی هم جا نداری هم میوه
تازه شیرینیاتم خوردن !
.
.
.
ﻏﻀﻨﻔﺮ ﺗﻮ ﺍﻧﻮﺑﻮﺱ ﺗﺎ ﻧﺸﺴﺖ ﯾﻪ ﭼﮏ ﺯﺩ
ﺗﻮ ﮔﻮﺵ ﺑﻐﻞ ﺩﺳﺘﯿﺶ!!!
ﯾﺎﺭﻭ ﮔﻔﺖ ﺩﯾﻮﻧﻪ ﭼﺘﻪ ﭼﺮﺍ ﻣﯿﺰﻧﯽ ؟؟؟
ﻏﻀﻨﻔﺮ:ﺭﺍﻩ ﻃﻮﻻﻧﯿﻪ ﮔﻔﺘﻢ ﯾﻬﻮ ﺯﺭ ﺯﺭ
ﺯﯾﺎﺩﯼ ﻧﮑﻨﯽ =))
.
.
.
دختر ﻧﻮﺷﺘﻪ :
” ﺑﻨﺪﻩ ﺍﯼ ﺑﯿﺶ ﻧﺒﻮﺩﯼ،ﻣﻦ ﺧﺪﺍﯾﺖ ﮐﺮﺩﻡ “!
ﯾﻪ پسره ﺯﯾﺮﺵ ﮐﺎﻣﻨﺖ ﺩﺍﺩﻩ ﺟﺮﺍﺡ ﭘﻼﺳﺘﯿﮑﺖ ﺍﯾﻨﻮ ﺑﻬﺖ ﮔﻔﺖ؟ !!
.
.
.
آهای اونایی که خیلی خودتونو میگیرید
چاه توالت ما هم خیلی وقتا میگیره
گفتم که در جریان باشید
.
.
.
آیا میدانید کوتاهترین جنگ در سال ۱۸۹۶ بین زانزیبار و انگلستان که ۳۸ دقیقه طول کشید؟؟؟!!!
فک کنم رفتن لب مرز به هم فحش دادن برگشتن
.
.
.
بیست سوالی ….؟
_ تو جیب جا میشه ؟
بله
_از جیب راحت در میاد ؟
بله
_glx ؟
افرین درسته !
.
.
.
پیرزن دید عزراییل داره میادازترس رفت تومهدکودک نشست پیش بچه ها
و شروع کرد به پفک خوردن!
عزراییل نشست پیشش گفت چکارمیکنی؟
پیرزنبا صدای بچگانه گفت:قاقامیخورم!
عزراییل گفت پس بخورکه میخوایم بریم ددر!!؟
.
.
.
اون نونواهایی که نونو میچسبونن به تنور همه رپرن ، شما حرکاتو دقت کن !
.
.
.
دختره فرم دانشگاه پر کرده:
نام:پریسا ….
نام خانوادگی:جلالی ….
فرزند: سوم!!
این چطوری کنکور قبول شده واسم سواله :دی !
.
.
.
اگه بدونید چنگیزخان با سوزوندن کتابای علمی
چقد از بار درسهایی که قرار بوده بخونیم کم کرده
هر شب جمعه واسش فاتحه میخونید !!!
منبع : فوکارو
سلام به همه خوبان
یک مدت بود پست نذاشته بودم. سرم حسابی شلوغ بود. حالا هم که رئیس رفته عمان و یه ده روزی نمی یاد. البته از 7 الی 10 اردیبهشت نمایشگاه بین المللی تهران - سالن خلیج فارس هستم.
این چهار روز تو نمایشگاه اونقدر کسل کننده خواهد بود که سعی می کنم کتابهامو ببرم و بخونم برای ارشد آزاد.
اجالتا به آرزوهای قشنگتون برسین...
رویا
لحظه ای را بیاد آور که با هم خندیدیم
لحظه ای را بیاد آور که در کنار هم زیستیم
لحظه ای را بیاد آور که برای هم گریستیم
و افسوس لحظه ای را بیاد می آورم که بی تو و برای تو گریستم...
چه تلخ بود
مثل بوی بادام تلخ می داد
و نبودنت دنیا روی سرم ویران بود...
نمی دانم !
از زمین و جایی که من ایستاده ام
تا جایی که تو در آسمانها حضور داری چقدر فاصله است؟
حدسم اگر صد سال هم باشد
بگو بدانم
چقدر فاصله است
تا سرآسیمه برای دیدنت پر گشایم و صد سال طی کنم.
سبزده به بدرتون مبارک!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
تا لحظه آخر نمی دونستیم قراره کجا بیرم. یکی گفت من خودم می رم. یکی گفت اون باشما نمی یاد. منم گفتم هرکی هر جا دلش می خواد بره.
مادرم و خواهر بزرگم تدارکات را آماده کردند. خانواده برادرم حمید که دو سال از من کوچکتره نیز آماده شدند که سیزده بدر را با ما باشند. کاری ندارم.
فردا صبح که سیزده بدر بود، ساعت 8 صبح بیدار شدیم و آماده شدیم. وسایلها آماده و حرکن کردیم که آقا وحید برادر کوچکترم که از حمید دو سال کوچکتر است تازه یادش افتاد که ما هم می آئیم.
شدیم حدود 15 نفر و سه ماشین دو پژو یک پراید.
رفتیم به سمت باقی در دامنه کوه سمت کرج که باغ ایران و آلمان اسم داشت که البته اینجا قبلا مرغداری بود که می گویند الان بنیاد شهید آنجا را خریده است. غیر از خانواده ما 5 خانواده دیگر در این باغ حضور داشتند و از مناظر آنجا استفاده می کردند.
دوازده فروردین هم که رفته بودیم پارک چیتگر و دو ساعت در ترافیک آنجا بودیم و دوچرخه سواری و خستگی و حالا هم سیزده بدر. مگه مجبوری آخه!!!!!!!!!!!
خلاصه خیلی خوش گذشت. سبزه هم گره زدم بلکه این بخت ما باز شود.(شوخی کردم).
سلام به همه خوبان
بعد از سفر به مشهد مقدس دو سفر دیگر رفتم. یکی به زادگاههم شهر دوست داشتنی میانه و دیگری شهر قم.
هر دو را در کنار خانواده بودم. گفتم شادی سال آینده دیگر فرصتی برای با خانواده بودن نداشته باشم. دو سفر را با ماشین خودم رفتیم. خیلی خوش گذشت. در شهر میانه دو روستایی را از نزدیک که یکی زادگاه پدرم و دیگری زادگاه مادرم بود، دیدن کردیم.
یادم می یاد در روستای داش بلاغ که به معنای رودخانه ای سنگی است، قصد داشتم که دره را به سمت پائین بروم تا از آب سرچشمه آن دیدن کنم. پایم به سنگی بزرگ برخورد کرد و درد عجیبی در قوزک پایم احساس کردم. مجبور شدم بنشینم و لحظه ای از سکوت سرشار از آرامش کوه و دره لذت ببرم. نخیر. طاقت نیاوردم. و ایستادم و تا جان داشتم بلند داد زد:آهای ی ی ی ی ی ی
انعکاس صدا به سمتم آمد. دلم می خواست همه کسانم را فریاد بزنم. شاید اینگونه صدایم را بشنوند. فلانی و فلانی و فلانی و ...
به هر حال به هر زحمتی بود خود را به پائین درده رساندم چندان چنگی به دل نزد. تازه فهمیدم که این کوه و دره و کشتزار متعلق به خانواده مادریم نیست.
دست از پا درازتر به سمت پارک ماشین ها رسیدم. بله . محلی که باید می رفتیم کمی آن طرف تر بود. با عجله رفتم به سمت دامنه کوه و سبزه چینان به سمت دره به همراه مادر و عروس بزرگمان رفتیم.
خدای من! یک آبشار بسیار زیبا آنجا بود. جای همه خالی البته به قول مادر این آبشار آن زیبایی گذشته را ندارد.
مادرم می گفت این آبشار روزی آنقدر عظمت داشت که ما جرات نزدیک شدن نداشتیم. عکسهای هم گرفت که در فرصتی دیگر آپلود خواهم کرد.
به محل خانه ای که من در آن متولد شده بودم نیز رفتم. دلم برای کودکی هایم تنگ شده بود. و برای لحظه ای که متولد شده بودم. اما صد افسوس این خانه دیگر نه به من تعلق داشت و نه به پدر بزرگ و مادربزرگم...
خیلی دوست دارم اگر روزی پولی دستم آمد این خانه بخرم و برای روزهای تولدم و یادآوری آنرا حفظ کنم.
به آرزوهای قشنگتون برسین...
رویا
در جامعه ی امروزی درک یک موضوع نمی تواند ماهیت اصلی خود را نشان دهد و موضوع اصلی ما از مسیر حقیقت خارج شده و ماهیت جدیدی به خود می گیرد و ذهن ما توسط دیگران به همان سمت هدایت می شود. بنابراین مسیر زندگی ما به همین شکل تغییر خواهد کرد . (مسلم پناهی)