رویاهای من

با تو سخن می گویم...

رویاهای من

با تو سخن می گویم...

نگاه

همیشه نگاهی رو باور کن که اگر از آن دور شدی در انتظارت بماند.

دل

عقل فرمود که دل منزل و ماوای من است

عشق خندید که یا جای تو یا جای من است...

مادر

 کودکی که آماده تولد بود نزد خدا رفت و از او پرسید:می گویند فردا شما مرا به زمین می فرستید،اما من به این کوچکی وبدون هیچ کمکی چگونه می توانم برای زندگی به آنجا بروم؟خداوند پاسخ داد:در میان تعداد بسیاری از فرشتگان،من یکی را برای تو در نظر گرفته ام، او از تو نگهداری خواهد کرد.
اما کودک هنوزاطمینان نداشت که می خواهد برود یا نه: اما اینجا در بهشت، من هیچ کاری جز خندیدن و آواز خواندن ندارم و این ها برای شادی من کافی هستند. خداوند لبخند زد: فرشته تو برایت آواز خواهد خوان دو هر روز به تو لبخند خواهد زد تو عشق او را احساس خواهی کرد و شاد خواهی بود.
کودک ادامه داد: من چگونه می توانم بفهمم مردم چه میگویند وقتی زبان آنها را نمی دانم؟..خداوند او را نوازش کرد و گفت: فرشتهّ تو، زیباترین و شیرین‌ترین واژه هایی را که ممکن است بشنوی در گوش تو زمزمه خواهد کرد و با دقت و صبوری به تو یاد خواهد داد که چگونه صحبت کنی.
کودک با ناراحتی گفت: وقتی می خواهم با شما صحبت کنم ،چه کنم؟ اما خدا برای این سوال هم پاسخی داشت: فرشته ات  دست هایت را در کنار هم قرار خواهد داد و به تو یاد می دهد که چگونه دعا کنی.
کودک سرش را برگرداند و پرسید: شنیده ام که در زمین انسان های بدی هم زندگی می کنند،چه کسی از من محافظت خواهد کرد؟ فرشته ات از تو مواظبت خواهد کرد ،حتی اگر به قیمت جانش تمام شود.
کودک با نگرانی ادامه داد: اما من همیشه به این دلیل که دیگر نمی توانم شما را ببینم ناراحت خواهم بود. خداوند لبخند زد و گفت: فرشته ات همیشه دربارهّ من با تو صحبت خواهد کرد و به تو راه بازگشت نزد من را خواهد آموخت،گر چه من همیشه در کنار تو خواهم بود.
در آن هنگام بهشت آرام بود اما صداهایی از زمین شنیده می شد.
کودک فهمید که به زودی باید سفرش را آغاز کند.او به آرامی یک سوال دیگر از خداوند پرسید:خدایا !اگر من باید همین حالا بروم پس لطفآ نام فرشته ام را به من بگویید..
خداوند شانهّ او را نوازش کرد و پاسخ داد:نام فرشته ات اهمیتی ندارد،می توانی او را*** مـادر*** صدا کنی.

یک شعر

چراغی در افق

به پیش روی تو

تا چشم یاری می کند دریاست

چراغ ساحل آسودگی ها در افق پیداست.

وجودم بسته در زنجیر خونین تعلق هاست.

خروش موج با من می کند نجوا:

که هر کس دل به دریا زد

رهایی یافت.

که هر کس دل به دریا زد

رهایی یافت...

مرا آن دل که بر دریا زنم نیست

ز پا این بند خونین برکنم نیست

امید آنکه جان خسته ام را

بر آن نادیده ساحل افکنم نیست...

فریدون مشیری

رویا

یک کلام

 

 

تا عاقلان راهی برای خندیدن بیابند دیوانگان ۱۰۰۰ بار خندیده اند...

 

 

به آرزوهای قشنگتون برسین...

رویا

دروغ

 

هر کس بد ما به خلق گوید ما دیده به بد نمی خراشیم

ما نیکی او به خلق گوئیم تا هر دو دروغ گفته باشیم...

 

 

 

به آرزوهای قشنگتون برسین....

رویا

محبت

 

 

محبت بیر بلادورکی گریفتار اولمیان بیلمز

زیمستان چکمین بلبلی . بهارینی قدرینی بیلمز...

 

 

یک کلام

 

 

هنر داریم تا حقیقت ما را نابود نکند.

 

نیچه

زمان

 

پاندول ساعت دیگر حرکت نمی کرد. ایستاده بود و خاموش،

صدای تیک تاکش دیگر به گوش نمی رسید.

جلو رفتم و پرسیدم، خروسک من!

دیگر نمی خوانی؟ خسته شده ای؟

جواب داد: آری خسته شدم،

بس که داد زدم و گفتم لحظه ها را دریاب، زمان را از مرگ نجات بده.


گرفته شده از کتاب " ما و شما "


www.alivaram. com

--------------------------------------------------------

 

معجزات در لحظاتی غیر منتظر و برای کسانی که به هیچ وجه در انتظارش نیستند

 روی می دهند...

 

چند کلام

 

چنین گفت زرتشت:....عاشق عاشقی باش و دوست داشتن را دوست بدار ، از تنفر متنفر باش ، به مهربانی مهر بورز با آشتی آشتی کن و از جدایی جدا باش...

 

-----------------------------------

 

از من نپرس که منتظرت بوده ام یا نه از پنجره بپرس که ازطلوع تا غروب میهمانش بوده ام از باغچه بپرس از نرگس ها ومریم ها که از بی مهری ام خشک شده اند.

 

------------------------------------

 

ای کاش ماه می دانست از این همه سیاره و ستاره فقط یکی مشتری ست ...