رویاهای من

با تو سخن می گویم...

رویاهای من

با تو سخن می گویم...

پاداش

دیشب هوا خیلی گرم شد. ترجیح دادم رو تخت نخوابم و بیام کنار پنجره و در و پنجره و باز بزارم. تقریبا ساعت 11 شب به بعد بود که گرد و خاک بلند شد. لحظاتی بعد رعد و برق عجیبی زد و بارون بارید. حالا قصه من برای فرداست که باید حمالی ماشینمو بکنم و تمیزش کنم.  

 

خوب نخوابیدم. منتظر تلفن کسی بودم اما زنگ نزد. حدس زدم که باید یا خوابش برده باشه یا یادش رفته باشه.  

به هر حال هوا خیلی خوب بود. کمی هم سردم شد. فکر کنم هر دو ساعت یکبار بیدار شدم و به ساعت نگاه کردم. بارون همچنان در حال آمدن بود. بالاخره ساعت 7 صبح شد و زنگ موبایل به صدا درآومد.  

 

خداجون سلام ... صبحت بخیر... 

 

 

خدا جون چقدر خوبه تو هستی... همیشه بمون... 

 

بارون روح منو جلا داد. ساعت 15/7 بود که ماشینمو آتیش کردم و با برادرم اومدم. تا یه جایی رسوندمش و خودم به سمت کارخونه به راه افتادم. آبگرفتگی حسابی مردم رو اذیت می کرد. ماشین گیر نمی یومد ملت برن سر کار.  

 

سر جاده کارخونه آب گرفته بود ماشین به زحمت می تونست بره چه برسه به آدم. به هر حال رد شدم و اومدم رسیدم ساختمان اداری.  

 

وارد اتاق شدم. چقدر از این اتاق متنفرم. کاش این درس لعنتی تموم بشه و خودم دفتر وکالت بزنم.  

 

به هر حال پنجره اتاق رو باز کردم و در اولین فرصت پست دراینجا گذاشتم.  

 

رنگین کمان پاداش کسانی است که تا آخرین قطره زیر باران بمانند.

 

به آرزوهای قشنگتون برسین... 

 

 

رویا

نگران نخواهم بود

امروز آخر وقت اداری دل شوره عجیبی گرفتم.  

 

یه اس ام اس زدم به یکی از دوستان: .... دلم خیلی شور می زنه روبراه هستی؟!! 

 

چی برگرده بگه خوبه؟ 

 

 

 

 

"شور نزه! اذیتا نکن. دلت برای خودت شور بزنه. "  

shur nazane.azyata nakon. delet vase khodet shur bezane.

 

 

 

 

منو می گی!!! صدای شکستن قلبمو شنیدم. بغضمو فرو بردم و با خودم گفتم کاش .... زنده بود. اگر این حرفو از من می شنید هر جا بود خودشو می رسوند. 

 

 

دیگر نگران کسی نخواهم شد حتی اگر بدانم او خود من باشد... 

فاصله ها را گله ها را

گفتم بدوم تا تو همه فاصله ها را   

تا زودتر از واقعه گویم گله ها را  

دوستت دارم

دوستت دارم‌ها را نگه می‌داری برای روز مبادا،
دلم تنگ شده‌ها را، عاشقتم‌ها را…
این‌ جمله‌ها را که ارزشمندند الکی خرج کسی نمی‌کنی!
باید آدمش پیدا شود!
باید همان لحظه از خودت مطمئن باشی و باید بدانی که فردا، از امروز گفتنش، پشیمان نخواهی شد!
سنت که بالا رفت کلی دوستت دارم پیشت مانده، کلی دلم تنگ شده و عاشقتم مانده، که خرج کسی نکرده‌ای و روی هم تلنبار شده‌اند!
فرصت نداری صندوقت را خالی کنی! صندوقت سنگین شده و نمی‌توانی با خودت بِکشی‌اش…
شروع می‌کنی به خرج کردنشان ...
 توی میهمانی اگر نگاهت کرد اگر نگاهش را دوست داشتی،
توی رقص اگر پا‌ به ‌پایت آمد اگر هوایت را داشت اگر با تو ترانه را به صدای بلند خواند،
توی جلسه اگر حرفی را گفت که حرف تو بود اگر استدلالی کرد که تکانت داد،
در سفر اگر شوخ و شنگ بود اگر مدام به خنده‌ات انداخت و اگر منظره‌های قشنگ را نشانت داد.
 برای یکی، یک دوستت دارم خرج می‌کنی برا ی یکی، یک دلم برایت تنگ می‌شود، خرج می‌کنی. یک چقدر زیبایی، یک با من می‌مانی؟
بعد می‌بینی آدم‌ها فاصله می‌گیرند متهمت می‌کنند به هیزی، به مخ‌زدن به اعتماد آدم‌ها، به سوء استفاده کردن،  به پیری و معرکه‌گیری. اما بگذار به سن تو برسند! بگذار صندوقچه‌شان لبریز شود آن ‌‌وقت حال امروز تو را می‌فهمند بدون این‌که تو را به یاد بیاورند.
غریب است دوست داشتن
و عجیب تر از آن است دوست داشته شدن
وقتی می‌دانیم کسی با جان و دل دوستمان دارد
و نفس‌ها و صدا و نگاهمان در روح و جانش ریشه دوانده؛
به بازیش می‌گیریم هر چه او عاشق‌تر، ما سرخوش‌تر، هر چه او دل نازک‌تر، ما بی رحم ‌تر.
 تقصیر از ما نیست؛ تمامیِ قصه هایِ عاشقانه، اینگونه به گوشمان خوانده شده‌اند.
  
دکتر علی شریعتی  
 

خودکشی کن

اگر نمی توانی خود را تحمل کنی خودکشی کن این تنها راه ست که دیگران از شرّ تو درامان باشند.

بعد از تعطیلات نصفه نیمه

سلام به همه خوبان  

 

 

با کلی حرص خوردن و غذا نخوردن و از این ایراد بگیرد و .. بالاخره امتحانات تموم شد. البته یکی از درسامو خوب امتحان ندادم و بیم افتادن منو عجیب گرفته و آخرش هم می شم هشت ترمه ... 

 

گفتم رو تعطیلی نفس راحت بکشم و کلی بخوابم اما از روز 5 شنبه همش بی قرارم. بالاخره تصمیم گرفتم خانواده رو ببرم بیرون هوا خوری کلی تهران گردی کردیم و جایی نمود که نریم. حالم از رانندگی بهم می خورد. زانوم فریاد می زد ولم کن استراحت کنم....... 

 

روز جمع هم رفتیم بیرون و جای همه رو خالی کردیم.  

 

شنبه هم که قربونش برم روز اول کاری و همه بی اعصاب میان سرکار. راستش چند مدتیه خسته شدم. خدا به دادم برسه کی می خوام بازنشسته بشم و بمونم خونه دیگه هیچ کس حوصله منو نخواهد داشت. دلم می خواد یک کلاسی چیزی سرگرمی برم. ازدواج هم که فعلا تعطیله... 

 

 

 کلی پرونده حقوقی سرم خراب شده. شرکت هم که از خدا خواسته پولی نمی ده. البته مهم نیست من فقط گیر امسالم بعدش هم که ارشد و کانون دیگه پشت گوششمون دیدن منم می بینن. واییییی چقدر نالیدم........ 

 

 

به آرزوهای قشنگتون برسین.. 

 

 

رویا

بالاخره چکار کنم؟

بدتر از اونایی که وقتی شوخی میکنی جدی میگیرن

اونایی هستن که وقتی جدی میگی، شوخی میگیرن !

همیشه چاره "رابطه" نیست ، گاهى باید به "فاصله" فرصت داد .

" نیمه گمشده " را بیخیال شو لطفا ، اگر سهم تو بود که گم نمی شد
" نیمه پیدا شده " را دریاب !!!  

آهای تویی که به بهشت و جهنم تو آخرت اعتقاد داری.....
خواهشا به انسانیت تو این دنیا هم معتقد باش.

مشغول دل باش نه ...."دل مشغول "....
فرهاد که باشی همه چیز شیرین است ......

هــر روز که از خواب بــیدار می شوم ،
می بینم هــنوز امروز است ؛
فــردا آرزوســت

تنها موقعی که خانمها با دقت تمام به حرف شوهراشون گوش میدن؛ وقتیه که شوهراشون تو خواب حرف میزنن.... :)))))

خدایا دلم پر از آرزوهای بزرگ است و دستم خالی ست ؛
یا به بزرگیت دستم را پر کن ، یا دلم را آرزوها خالی کن .  

اگر روزی .....

محبت کردی بی منت
لذت بردی بی گناه
بخشیدی بدون شرط

بدان آن روز واقعا زندگی کرده ای ...

چرا همه فکر می کنند که سکــوت علامت رضایتِ ؟
خب کسی که راضی باشه با شادی می خنده ، سکوت نمی کنه . . . !

بعضی‌ آدما ؛ مثل نوازنده ی ویلن میدونن کجای مغزت راه برن تا صدات در بیاد

از من به شما نصیحت ...
که بدبختی تون رو به کسی نگین ؛
خودتون یادتون میره ...
اما بقیه خوب یادشون میمونه...!  

بهتر است از تو متنفر شوند به خاطر آنچه که هستی تا آن که دوستت داشته باشند به خاطر آنچه که نیستی

زندگی سخت سادست و ما به سادگی سخت زندگی می کنیم

وقتی‌ آدم‌های کوچیک رو برای خودمون خیلی‌ بزرگ کنیم
هم اونا رو به اشتباه می‌‌اندازیم
هم خودمون رو

گـاهــی فـقــط.. بـایـد لـبـخند بـزنـی و رد شوی بگذار فـکــر کـنــند نفهمیدی.

سایه ها

چقدر کم توقع شده ام نه اغوشت را میخواهم نه یک بوسه

و نه بودنت را همین که بیایی از کنارم رد شوی کافیست

مرا به ارامش میرساند اصطحکاک سایه هایمان

نسل ما و نسل دومی ها

ما بچه های کارتون های سیاه و سفید بودیم
کارتونهایی که بچه یتیم ها قهرمانهایش بودند
ما پولهایمان را می ریختیم توی قلک های نارنجکی و می فرستادیم جبهه
دهه های فجر مدرسه هایمان را تزئین می کردیم
توی روزنامه دیواری هایمان عکس امام را می کشیدیم
شهید که می آوردند زار زار گریه می کردیم
اسرا که برگشتند شاد شاد خندیدیم

ما از آژیر قرمز می ترسیدیم
ما به شیشه خانه هایمان نوار چسب می زدیم از ترس شکستن دیوار صوتی
ما توی زیر زمین می خوابیدیم از ترس موشک های صدام
ما چیپس نداشتیم که بخوریم
حتی آتاری نداشتیم که بازی کنیم
ما ویدیو نداشتیم
ما ماهواره نداشتیم
ما را رستوران نمی بردند که بدانیم جوجه کباب چه شکلی است
ما خیلی قانع بودیم به خدا

صحنه دارترین تصاویر عمرمان عکس خانم های مینی ژوب پوشیده بود توی مجله های قدیمی یا زنانی که موهایشان باز بود توی کتاب های آموزش A.B.C.D
زنهای فیلمهای تلویزیون ما توی خواب هم روسری سرشان می کردند
حتی توی کتابهای علوممان هم با حجاب بودند
ما فکر می کردیم بابا مامان هایمان ما را با دعا کردن به دنیا آورده اند
عاشق که می شدیم رویا می بافتیم
موبایل نداشتیم که اس ام اس بدهیم
جرات نداشتیم شماره بدهیم مبادا گوشی را بابا هایمان بردارند
ما خودمان خودمان را شناختیم
بدنمان را  ? جنسیتمان را یواشکی و در گوشی آموختیم
هیچکس یادمان نداد

و حالا گیر افتاده ایم بین دو نسل
نسلی که عشق و حال هایشان را توی شهر نو ها و کاباره های لاله زار کرده بودند
و نسلی که دارد با فارسی وان و من و تو و ایکس باکس و فیس بوک بزرگ می شوند
و هیچکدامشان مارا نمی شناسند و نمی فهمند...
گیر افتادیم به خدا...
 


 

 

 


این خبرنامه از طریق سیستم خبرنامه سایت وبگذر ارسال شده است
WebGozar.com.

چه کم داری؟

از تمام داشته هایت که به آن می بالى خدا را جدا کن بعد ببین چه دارى ؟
به همه کمبودهایت که از آن می نالى خدا را بیفزا و ببین دیگر چه کم دارى ؟