دیشب هوا خیلی گرم شد. ترجیح دادم رو تخت نخوابم و بیام کنار پنجره و در و پنجره و باز بزارم. تقریبا ساعت 11 شب به بعد بود که گرد و خاک بلند شد. لحظاتی بعد رعد و برق عجیبی زد و بارون بارید. حالا قصه من برای فرداست که باید حمالی ماشینمو بکنم و تمیزش کنم.
خوب نخوابیدم. منتظر تلفن کسی بودم اما زنگ نزد. حدس زدم که باید یا خوابش برده باشه یا یادش رفته باشه.
به هر حال هوا خیلی خوب بود. کمی هم سردم شد. فکر کنم هر دو ساعت یکبار بیدار شدم و به ساعت نگاه کردم. بارون همچنان در حال آمدن بود. بالاخره ساعت 7 صبح شد و زنگ موبایل به صدا درآومد.
خداجون سلام ... صبحت بخیر...
خدا جون چقدر خوبه تو هستی... همیشه بمون...
بارون روح منو جلا داد. ساعت 15/7 بود که ماشینمو آتیش کردم و با برادرم اومدم. تا یه جایی رسوندمش و خودم به سمت کارخونه به راه افتادم. آبگرفتگی حسابی مردم رو اذیت می کرد. ماشین گیر نمی یومد ملت برن سر کار.
سر جاده کارخونه آب گرفته بود ماشین به زحمت می تونست بره چه برسه به آدم. به هر حال رد شدم و اومدم رسیدم ساختمان اداری.
وارد اتاق شدم. چقدر از این اتاق متنفرم. کاش این درس لعنتی تموم بشه و خودم دفتر وکالت بزنم.
به هر حال پنجره اتاق رو باز کردم و در اولین فرصت پست دراینجا گذاشتم.
رنگین کمان پاداش کسانی است که تا آخرین قطره زیر باران بمانند.
به آرزوهای قشنگتون برسین...
رویا
امروز آخر وقت اداری دل شوره عجیبی گرفتم.
یه اس ام اس زدم به یکی از دوستان: .... دلم خیلی شور می زنه روبراه هستی؟!!
چی برگرده بگه خوبه؟
"شور نزه! اذیتا نکن. دلت برای خودت شور بزنه. "
shur nazane.azyata nakon. delet vase khodet shur bezane.
منو می گی!!! صدای شکستن قلبمو شنیدم. بغضمو فرو بردم و با خودم گفتم کاش .... زنده بود. اگر این حرفو از من می شنید هر جا بود خودشو می رسوند.
دیگر نگران کسی نخواهم شد حتی اگر بدانم او خود من باشد...
اگر نمی توانی خود را تحمل کنی خودکشی کن این تنها راه ست که دیگران از شرّ تو درامان باشند.
سلام به همه خوبان
با کلی حرص خوردن و غذا نخوردن و از این ایراد بگیرد و .. بالاخره امتحانات تموم شد. البته یکی از درسامو خوب امتحان ندادم و بیم افتادن منو عجیب گرفته و آخرش هم می شم هشت ترمه ...
گفتم رو تعطیلی نفس راحت بکشم و کلی بخوابم اما از روز 5 شنبه همش بی قرارم. بالاخره تصمیم گرفتم خانواده رو ببرم بیرون هوا خوری کلی تهران گردی کردیم و جایی نمود که نریم. حالم از رانندگی بهم می خورد. زانوم فریاد می زد ولم کن استراحت کنم.......
روز جمع هم رفتیم بیرون و جای همه رو خالی کردیم.
شنبه هم که قربونش برم روز اول کاری و همه بی اعصاب میان سرکار. راستش چند مدتیه خسته شدم. خدا به دادم برسه کی می خوام بازنشسته بشم و بمونم خونه دیگه هیچ کس حوصله منو نخواهد داشت. دلم می خواد یک کلاسی چیزی سرگرمی برم. ازدواج هم که فعلا تعطیله...
کلی پرونده حقوقی سرم خراب شده. شرکت هم که از خدا خواسته پولی نمی ده. البته مهم نیست من فقط گیر امسالم بعدش هم که ارشد و کانون دیگه پشت گوششمون دیدن منم می بینن. واییییی چقدر نالیدم........
به آرزوهای قشنگتون برسین..
رویا
چقدر کم توقع شده ام نه اغوشت را میخواهم نه یک بوسه
و نه بودنت را همین که بیایی از کنارم رد شوی کافیست
مرا به ارامش میرساند اصطحکاک سایه هایمان
ما بچه های کارتون های سیاه و سفید بودیم
کارتونهایی که بچه یتیم ها قهرمانهایش بودند
ما پولهایمان را می ریختیم توی قلک های نارنجکی و می فرستادیم جبهه
دهه های فجر مدرسه هایمان را تزئین می کردیم
توی روزنامه دیواری هایمان عکس امام را می کشیدیم
شهید که می آوردند زار زار گریه می کردیم
اسرا که برگشتند شاد شاد خندیدیم
ما از آژیر قرمز می ترسیدیم
ما به شیشه خانه هایمان نوار چسب می زدیم از ترس شکستن دیوار صوتی
ما توی زیر زمین می خوابیدیم از ترس موشک های صدام
ما چیپس نداشتیم که بخوریم
حتی آتاری نداشتیم که بازی کنیم
ما ویدیو نداشتیم
ما ماهواره نداشتیم
ما را رستوران نمی بردند که بدانیم جوجه کباب چه شکلی است
ما خیلی قانع بودیم به خدا
صحنه دارترین تصاویر عمرمان عکس خانم های مینی ژوب پوشیده بود توی مجله های قدیمی یا زنانی که موهایشان باز بود توی کتاب های آموزش A.B.C.D
زنهای فیلمهای تلویزیون ما توی خواب هم روسری سرشان می کردند
حتی توی کتابهای علوممان هم با حجاب بودند
ما فکر می کردیم بابا مامان هایمان ما را با دعا کردن به دنیا آورده اند
عاشق که می شدیم رویا می بافتیم
موبایل نداشتیم که اس ام اس بدهیم
جرات نداشتیم شماره بدهیم مبادا گوشی را بابا هایمان بردارند
ما خودمان خودمان را شناختیم
بدنمان را ? جنسیتمان را یواشکی و در گوشی آموختیم
هیچکس یادمان نداد
و حالا گیر افتاده ایم بین دو نسل
نسلی که عشق و حال هایشان را توی شهر نو ها و کاباره های لاله زار کرده بودند
و نسلی که دارد با فارسی وان و من و تو و ایکس باکس و فیس بوک بزرگ می شوند
و هیچکدامشان مارا نمی شناسند و نمی فهمند...
گیر افتادیم به خدا...
این خبرنامه از طریق سیستم خبرنامه سایت وبگذر ارسال شده است
WebGozar.com.
از تمام داشته هایت که به آن می بالى خدا را جدا کن بعد ببین چه دارى ؟
به همه کمبودهایت که از آن می نالى خدا را بیفزا و ببین دیگر چه کم دارى ؟