ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
سلام به همه خوبان
راستش امروز تو کارخونه خیلی سرم شلوغ بود. باور کنید حتی نتونستم خوب غذا بخورم. شاید کمی بی ربط باشه ولی دلم برای حرم مطهر امام رضا (ع) خیلی تنگ شده منتظر یک روز تعطیل هستم تا به پابوس برم. بعد از سفر کربلا یکبار به مشهد مقدس رفتم. و شاید زیباترین سفر.
نمی دونم اما این روزها احساس عجیبی دارم. بوی مرگ همه جا با من است. هر چند اونقدر آمادگی مرگ رو دارم که در باور کسی نمی گنجد. احساس می کنم پوست دنیا برایم تنگ است. احساس زندانی را دارم که دیگر از انفرادی خسته شده و به هوای تازه نیازمند است.
من که خود خدای امید و آرزو بودم دیگر آرزویی ندارم. احساس می کنم دیگر لبریز شده ام از خویش.
نفرین بر لحظاتی که بی امید بگذرد.
به آرزوهای قشنگتون برسین...
رویا