رویاهای من

با تو سخن می گویم...

رویاهای من

با تو سخن می گویم...

خنده بازار - بخش دوم اگه خدا بخواد


قلیون وایرلس


رفتم گلفروشی گفتم آقا این گل طبیعیه ؟؟؟
.
.
.
.
.
یه دختر بچه ۷ ساله اونجا بود گفت نَ سزارینه !
.
.
.
.
.
.
.
.
به جون خودم من تا ۱۵ سالگی فکر میکردم بچه ها رو لک لک ها از آسمون میارن





این که چیزی نیس. پراید منم خودشو تعمیر میکنه. تو راه برام داستان هم میگه
نون هم میره میخره



بچه که بودم یه آبمیوه گیری داشتیم که وقتی روشنش میکردیم رسما رم میکرد و علاوه بر صدا و ویبره، میرفت یه دوری هم میزد تو آشپزخونه

بعد بابام همش منو مامور میکرد اینو نیگر دارم تا خودش هویجا رو آب بگیره. دقیقن حس اون کارگرایی رو داشتم که آسفالت رو سوراخ میکنن



اولین بوسه…
شیرین ترین لحظه بعداز چند ساعت درد کشیدن
و اشک شوق مادر…



نظرات 1 + ارسال نظر

عالی اذت بردیم رویا جونم....اپم بیا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد