رویاهای من

با تو سخن می گویم...

رویاهای من

با تو سخن می گویم...

مسافرت اساسی؟!!

سلام به همه خوبان  

 

دلم لک زده برای یک مسافرت اساسی. اگر (خارج از کشور باشه که چه بهتره) ترجیحا هندوستان باشه لطفا!!!!!!!!! 

 

 

این روزها حال و روز خوبی ندارم. احساس می کنم به یکنواختی زندگی رسیدم. دیروز نتونستم برای مراسم ترحیم استادم برم مسجد جامع شهرک غرب. یعنی تنها بودم و دوستم مریم هم خسته بود.  

دیروز که جمعه بود زیاد خوش نگذشت و مدام خواب بودم. اون تغییر اساسی که پیش از این خبر داره بودم را باید سریعتر انجام بدم تا از این بلاتکلیفی راحت بشم.  

 

صبح به کارخانه محل کارکه رسیدم و از درب نگهبانی گذشتم نگهبان جلوی راهمو گرفته و می گه خانم ق. من یک کار حقوقی دارم برام انجام می دی؟ 

مشکلشو پرسیدم. به نظرم خیانت در امانت است البته اگر مدارک کافی داشته باشه. دلم سوخت چون کار شخصی انجام نمی دم معمولا. شاید تو رودربایستی گیر کردم و گفتم مدارکتو فردا بیار.  

خبر خاصی در کارخانه نیست همین رو بگم که از بس وضع اقتصادی کشور بحرانیه که اکثر کارخانه دارها در حال تعلیق و نهایتا تعطیله.  

 

 

اجالتا به آرزوهای قشنگتون برسین... 

 

 

رویا

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد