رویاهای من

با تو سخن می گویم...

رویاهای من

با تو سخن می گویم...

یک روز بارانی

سلام به همه خوبان  

 

کمی بیشتر زیر باران بمان 

ابر را بوسیده ام  

تا بوسه بارانت کند...  

دیشب دیر خوابیدم. فضای اتاقم سرد بود اما انگیزه ای که پاشم و بخاری رو روشن کنم نداشتم. با اینکه تصمیم گرفته بودم از این رزومرگی خلاص بشم اما فایده ای نداره.  

می دونستم که فردا هوا ابری و امکان بارندگی وجود داره بنابراین فردا یه کم سرد میشه اون موقع بخاری رو روشن می کنم.  

 

کمی درس خوندم و از اونجا که موسیقی رو دوست دارم کمی موسیقی گوش دادم. تمام اتاق رو قدم زدم و فکر کردم.  

یاد فیلمی افتادم که سال 84 از هندوستان با خودم آوردم. البته الان تو سیستم خونه ندارمش اما موضوع فیلم خیلی جالب بود. و البته اینو به این خاطر گفتم به خاطر موسیقی که در این فیلم وجود داشت بنام شکایت و اسم فیلم جسم و به قول هندی ها جیسیم بود.  

 

 دلم برای هندوستان هم تنگ شده. کارگران و تهیه کننده فیلم حسون راجا هم که فعلا درگیر بقیه فیلمه و مابقی فیلمبرداری به مدت یکماه در بنگلادش انجام خواهد شد و از هنرمندان قدیمی بالیوود در این فیلم ایفای نقش می کنند. تقریبا تو همه سکانسهایی این فیلم (البته پشت صحنه) حضور داشتم.  

احتمالا در این سال باید بروم بنگلادش حداقل زمان یک ماهه می طلبه و من دوباره از کار و زندگیم می افتم.  

به هر حال امروز چهارشنبه است و کمی بی حوصله هستم. از فردا دوباره تعطیلات دور بعدی نوروز شروع میشه و فرصت مناسبی که دستی به قلم بگیرم و یک کار جدید رو شروع کنم.  

 

به آرزوهای قشنگتون برسین... 

 

 

رویا

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد