رویاهای من

با تو سخن می گویم...

رویاهای من

با تو سخن می گویم...

یک شعر

بسته زنجیر ترس نگاه مرا

شکسته سبد سبد خیال مرا

مانده در هبوط نیاز، سکوت این سرانجام کجاست؟

چه بس خیالها به روی تو ماند

چه روز و شبها بی حضور تو گذشت

این مانده هوس در گلو

بغضی فروریخته در ویرانه سراست!

به هر کجا روم به هر زمان روم

شکسته می نمایدم

کنون که رنگ عافیت نمانده در نگاه من

چه خوش ترانه می شود اگر

ز کهکشهان بیکران "صنم" نوا دهد

تنهائی! تنهائی ست ترا سزا!

 

رویا

نظرات 4 + ارسال نظر
مهدی 1387,08,06 ساعت 17:38 http://talkhoon.iranblog.com

دوست عزیز سلام
تلخون منتظر حضور سبز شماست
موفق باشی
خوشحال میشم از نظرات خوبت بهرمند بشم
ضمنا وبلاگ زیبایی داری . تبریک میگم
اگه مایل به تبادل لینک هستی برام پیام بگذار
ممنون

سلام رویا جان
چقدر وبلاگتون قشنگه و شعراتون با احساس
امیدوارم دلتون همیشه عاشق باشه
خدانگهدار

سلام
مگه قول ندادیم دوست باشیم؟؟؟؟
پس چرا سر نمیزنی ؟؟؟؟؟
من آپم ....
خوشحال میشم بیای
فعلا...

سلام گلم ...
هروقت خواستی میتونی بیای باهام حرف بزنی
تو همون وبلاگم
من همچین کامنت هایی رو برای نمایش تایید نمیکنم . و همیشه تو همون صندوق میمونه ... خیالت راحت باشه که کسی نمیفهمه ....
رویا جون نمیدونم چرا احساس میکنم من و تو همدردیم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟ واقعا نمیدونم . فقط یه حسی بهم میگه انگار یه چیزی بین من وتو مشترکه ....
درسته که درد همه ی آدما درد عشقه ولی انگار این فرق داره
منتظرتم عزیز.... فعلا...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد