رویاهای من

با تو سخن می گویم...

رویاهای من

با تو سخن می گویم...

سفر به شیراز - بخش دوم

                                                  سفر به شیراز و کازرون

بخش دوم:

بالاخره نزدیک حرکت شد. از ترمینال زدم بیرون. کنار خانمی نشستم که بچه کوچکی در آغوشش بود. پرسیدم کجا می روید؟ گفت: ماهشهر برای دیدن مادرم می روم. یکسالی هست که مادرم را ندیده ام. پرسیدم تا ماهشهر چقدر راه است؟ گفت: 18 ساعت.

بعد از دقایقی دیدم مردی صدا زد: شیراز ساعت 4 سوار بشن.

از آن زن و فرزندش خداحافظی کردم و راه افتادم. به نظرم ماشین ولوو و رنگش را یادم نیست. به هر حال سوار شدم. مثل همیشه صندلی خوبی برای من رزرو  شده بود. شماره صندلی من شماره 8 بود. درست یک ردیف بعد از صندلی راننده بود. به هر حال تنها بودم. همه مسافرین سوار شدند. باز هم از پا قدم من ماشین پر شد. و صندلی خالی کمتر به چشم می خورد. مسیر کوتاهی طی شد. دختر دانشجوئی به مقصد قم در کنارم نشست. مثل همیشه صحبت را باز کردیم. اسمش نجمه بود و اهل تبریز و در تهران دانشجوی فوق لیسانس تربیت بدنی بود. منزل خواهرش در قم بود و قصد داشت که آخر هفته را به آنجا برود. به هر حال دو ساعتی را با هم بودیم. او هم اطلاعاتی از من گرفتم. کم و بیش جوابش را دادم ولی قرار نیست که همه آمار و اطلاعات را کف دستش بگذارم.

به هر حال جاده قم ترافیک شده بود. این موضوع نمی توانست خبر خوبی باشد. حتماً تصادف شدیدی شده است.

بله حدس و گمانها درست از آب درآمد. تصادف شده بود و حدود یک ساعت طول کشید تا از ترافیک خلاص شویم. چشمتان روز بد نبیند. چندین دستگاه خودرو شخصی بشدت تصادف کرده بودند. خدا می داند تلفات ناشی از این تصادف چه بوده است. ولی خوب می دانم که چیزی از این خودروها نمانده بود.

به همین خاطر است که می گویند با ماشین و وسائل نقلیه عمومی سفر کنید ها! مثل اتوبوس، اگر گیرت اومد با هواپیما و ...

به هر حال از این ترافیک خلاص شدیم. تا آنجا که من می دانم از تهران تا قم 125 کیلومتر است مگر اینکه من اشتباه کنم. به هر حال این نیز گذشت. ساعت 19 بود که به قم رسیدیم. میدان 72 تن نجمه از اتوبوس پیاده شد و دوباره تنها شدم.

یاد مشهد افتادم. چقدر دلم می خواست که دوباره به مشهد بروم. خرجش زیاد نیست می شود دوباره رفت. به هر حال از قم بیرون رفتیم. مسری که از وزارت راه گرفته بودم همراهم بود. البته الان که دارم این مطالب را می نویسم محل کار هستم و دقیقا یادم نیست ولی در نوشته های بعدی خواهم آورد. راستی یک دعوای مختصر هم تو اتوبوس در ترمینال جنوب رخ داد که بخیر گذشت.

ادامه دارد...

 به آرزوهای قشنگتون برسین...

رویا

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد